كدخبر: ۳۱۲۰
تاريخ انتشار: ۱۴ شهريور ۱۳۸۹ - ۲۳:۵۰
send ارسال به دوستان
print نسخه چاپي
از نسل هدایت و نیما
فرهاد ورهرام
در سال 1375 بهمن محصص پس از سال‌ها دوری از ایران، بازگشته بود و شبی در خانه بهرام دبیری مهمان بود. آن شب من هم پیش آنان بودم. به‌جز بهمن محصص، زنده‌یاد سیروس طاهباز و همسرش هم حضور داشتند.
بهمن محصص را از اواخر دوران دبیرستان به عنوان یكی از مهم‌ترین نقاشان ایرانی می‌شناختم و در دوران دانشجویی او را از دور در گالری قندریز دیده بودم. تلفن بهرام برایم هیجان‌انگیز بود. غروب به منزل بهرام رفتم. طبق معمول دوربین نیكون قدیمی‌ام را همراه بردم. بهرام به عنوان یك دوست مستندساز، من را به بهمن محصص معرفی كرد. محصص روی مبل نشسته بود، با لباس شیك به یك عصای سر نقره‌ای تكیه داده بود. محو حركات او شده بودم. حرف زدن، خوردن و نوشیدنش. در تمام مدت كه صحبت می‌كرد، حركات او را زیرنظر داشتم. شام خوش‌مزه دست‌پخت بهرام را نوش جان كردیم. شامی كه باب دندان محصص هم بود. صحبت از هر دری گرم شده بود. محصص روی مبلی در كنار دیواری با طاق‌نمایی كوچك، كه جغد چوبی كار سیمین، روی آن قرار گرفته بود، نشسته بود. قرار گرفتن جغد بالای سر محصص و تقریباً نیم‌رخ بودن هر دو نسبت به زاویه دید من باعث شد دوربین را با احتیاط بردارم و با لنز تله چند عكس از او بگیرم. فردا اول وقت نگاتیو را به لابراتوار بردم. همان روز چند قطعه عكس 18×13 از نگاتیوها چاپ شد و برای بهرام دبیری فرستادم.
هفته بعد مجدداً شامل لطف بهرام و سیمین شدم و برای دیدار مجدد محصص به منزل آنان رفتم. مهمان‌ها همان مهمان‌های هفته قبل بودند. محصص عكس‌ها را دیده بود. یكی از عكس‌ها را انتخاب كرد و از من خواست كه آن را در اندازه بزرگ‌تر برایش چاپ كنم.
روز بعد خوشحال از این‌كه محصص عكس را پسندیده است، همان عكس را بزرگ كردم و در مهمانی بعد به او دادم. محصص از این عكس به عنوان یكی از بهترین عكس‌هایی كه از او گرفته بودم، یاد می‌كرد. آن شب وقت زیادی در كنار او نشستم و با او صحبت كردم. از كار و سابقه‌ام پرسید و طرح فیلم جدیدی كه قرار بود بسازم. فیلم "یاد و یادگار"؛ همراه با مصطفی رزاق كریمی. از طرح فیلم خوش‌اش آمده بود و نكاتی را تذكر داد. در آخر مهمانی، دیگر من را خان لر خطاب می‌كرد.
آن شب بهرام درباره تجربه‌اش درباره نمدمالی صحبت می‌كرد. تكنیك ساخت نمد برای محصص جالب بود. من پیشنهاد كارگاه نمدمالی سمنان را دادم. كارگاه‌های نمدمالی سمنان را قبلاً عكاسی كرده بودم و یكی از نمدمال‌ها را می‌شناختم. چند روز بعد وسیله‌ای فراهم شد و با محصص و بهرام و سیروس طاهباز به سمنان رفتیم. با یك دوربین ویدئو (V.H.S) در تمام مسیر از صحبت‌های محصص و بهرام و طاهباز، كه عقب ماشین نشسته بودند، فیلم گرفتم. به سمنان رسیدیم. زواره‌ای ـ دوست محققم ـ كه برنامه سفر را به او اطلاع داده بودم، در كارگاه نمدمالی در سمنان منتظرمان بود. كارگاه نمدمالی در حاشیه شهر سمنان قرار دارد. فضایی است مناسب كه قبل از انقلاب برای نمدمالان سمنان ساخته بودند.
ناهار را مهمان زواره‌ای در رستوران اكبر جوجه سمنان خوردیم. رستورانی در سراسر ایران كه روی تابلو آن نوشته شده: اكبر جوجه در هیچ جای ایران شعبه‌ای ندارد. بعد از ناهار، محصص تصمیم گرفت كه طرح‌هایی برای نمد بدهد و بهرام آن را زیرنظر استادكار اجرا كند. رفتار محصص در اطراف قالب نمد همانند یك نقاش بود كه گاهی از تابلو دور می‌شود و به آن می‌نگرد. وی گاهی با نوك عصایش تعدادی پشم را بر بخشی از پهنه نمد می‌انداخت و به بهرام و استادكار چگونگی قرار گرفتن آن را تذكر می‌داد. از تمام لحظات فیلم و عكس گرفتم و همچنین زواره‌ای تعدادی عكس گرفت.
رفتار او در كنار بهرام و استادكار بسیار جالب بود. گاه می‌نشست و چانه‌اش را روی دست‌هایش، كه عصا را گرفته بود، می‌گذاشت و گاه بلند می‌شد و تذكراتی می‌داد. غروب نمدهایی با طرح پرنده، ماهی و انسان زیرنظر او تمام شد و همه آن‌ها را با پشم سیاه در متن نمد امضاء كرد. یكی را به بهرام داد، دیگری نصیب طاهباز شد و نمد سوم را به من داد و دیگری را خودش برداشت.
روزهایی فراموش نشدنی؛ افتخار عكاسی از محصص و داشتن یك نمد با امضای او. سال‌ها گذشت. روزی در وین با من تماس گرفت و قرار شد چند روزی به وین بیاید. روز و ساعت قرارش را در یكی از هتل‌های وین برایم فاكس كرد. چند روز بعد تماس گرفت و از رفتن به آن هتل به دلیل فروش آن به آمریكایی‌ها منصرف شد. هتلی دیگر برایش در منطقه یك وین و برطبق سلیقه او رزرو كردم. مجدداًً تماس گرفت كه از آمدن به وین منصرف شده و به ایران سفر كرد.
سفر بعد، او را در ایران زیارت كردم، در خانه‌اش در یكی از آپارتمان‌های ساختمان اسكان. چند بار توانستم به خانه‌اش بروم. تعدادی از نقاشی‌های او را از نزدیك دیدم. قهوه را بسیار خوب درست می‌كرد كه نظیر آن را در وین كمتر خورده بودم. روزهایی فراموش نشدنی در كنار بزرگ‌ترین نقاش معاصر ایران. از نسل هدایت و نیما و بزرگان دیگر كه حاصل شرایط خاص دوره خود بودند و لایه‌ای طلایی و تكرار نشدنی در لایه‌های تاریخ معاصر ایران.
سینما را بیش از تمام مدعیان شناخت فیلم می‌شناخت. سینمای ایتالیا همانند مومی در دست او بود. نظراتش درباره سینمای جهان و ایران با تمام مطالبی كه شنیده و خوانده بودم، اغلب متفاوت بود و با سینما زندگی می‌كرد. فیلم بسیار داشت و می‌توانستم هر وقت كه بخواهم در خانه‌اش فیلم ببینم.
پس از رفتن به وین و بازگشت مجدد به ایران به او تلفن زدم. خانه را تخلیه كرده بود. هیچ خبری از او نداشتم. ارتباطم با او در رم یك‌طرفه بود. بعدها شنیدم برای همیشه قصد كرده است در رم اقامت داشته باشد.
اوایل امسال موبایلم زنگ زد. صدای محصص را از آن سوی خط شنیدم. پس از سال‌ها، صدایش تغییری نكرده بود. باورم نمی‌شد. محصص از رم تلفن می‌زد. كارهای او توسط یكی از ناشرین ایتالیا چاپ شده بود و می‌خواست نسخه‌ای از آن را برایم به وین ارسال كند. نسخه به وین برای همسرم ارسال شد و سه هفته بعد همسرم كتاب را از وین برایم آورد. برای دومین بار هدیه‌ای بزرگ از او گرفتم: نمد و كتاب. هنوز تصویر آن شب در منزل بهرام كه جغد چوبی ـ ساخته سیمین ـ بالای سرش بود، فراموش نمی‌كنم. جغدی كه در یك‌سو نماد دانایی است و در سویی دیگر نماد شومی.

• مستندساز و محقق
•• دوهفته نامه تندیس، شماره 126، 28 خرداد 1387
مطالب مرتبط
نام:
ايميل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"