بهمن محصص هنرمندی است جامعالاطراف، یا به قول امروزیها چند بعدی. در زمینههای گوناگون، بهویژه نقاشی و مجسمهسازی صاحب اعتبار و جایگاه خاصی است. و به همین ترتیب در رشتههای دیگر مثل كارگردانی تئاتر و ترجمه كارهای نو و باارزشی خلق كرده است.
محصص در خانواده بافرهنگی متولد شده و در كنار این فرهنگ بالیده و به سبب هوش و ذكاوت و درك عمیقی كه از همان كودكی با او بوده، همواره جلوتر از همه معاصران خود حركت كرده است. حتی حالا كه سالهاست كناره گرفته، یك سر و گردن از همه اقران خود بالاتر است و حرف و سخنش شنیدنی است و بوی خودش را میدهد و تجربه عمیق انسانی.
همانطور كه اشاره كردم، نعمت بزرگ شدن در خانواده بافرهنگ به محصص این امكان را داده كه بسیار زود در معرض مفاهیم فرهنگی، اجتماعی و سیاسی قرار بگیرد.
خودش میگوید: "هیچ وقت من و برادرانم را به كاری مجبور نكردند. ملی شدن صنعت نفت صحبت روز بود. مادربزرگم برای دكتر مصدق، گوسفند نذر میكرد."
محصص هجده ساله بود كه با نیما یوشیج آشنا میشود. این آشنایی به یك مراوده ادبی و انسانی قابل ستایش گسترش مییابد. محصص با خند میگوید: "من هر روز سهشنبه صبح پیش او میرفتم. من را خیلی دوست داشت، مخصوصاً كه تریاكش را نمیكشیدم! همیشه شكایت میكرد كه میآیند اینجا و تریاكم را میكشند!"
در همین سالهاست كه با ضیاءپور، ویشكایی، جوادیپور، اسفندیاری و هوشنگ ایرانی مجله "خروس جنگی" را منتشر میكنند.
این مجله آوانگارد بود. محصص با سن كم وارد عرصه هنر شد. بیشتر كسانی كه با آنان حشر و نشر داشت، از او بزرگتر بودند. جلال آل احمد، خلیل ملكی، دكتر هوشیار، ... و اینها همگی با احترامی خاص با محصص برخورد میكردند. كافی است به نامههای نیما یوشیج به محصص توجه كنید تا به میزان نزدیكی فرهنگی و دیالوگی كه با محصص جوان داشته پی ببرید.
دوران تحصیل محصص در ایتالیا، نقطه عطفی است در دید جهانی محصص نسبت به بسیاری از مسائل. هرچند خودش میگوید: "من هیچ وقت حوصله مدرسه و دانشگاه را نداشتم." اما به دانشكده هنرهای زیبا در ناپل رفت. هرچند او گسیخته از آن محیط قصد شنا كردن داشت. در ایتالیا توانست در عرصه ادبیات، فرهنگ، نقاشی، مجسمهسازی و تئاتر خود را بسازد. بخواند و ببیند و از همه مهمتر صاحب فكر شود و كاراكتر هنری مخصوص به خود را بیابد.
همیشه كار كرده است، بدون توجه به ویترین. خودش میگوید: "من همیشه دوست داشتم كه مثل یك صنعتگر باشم. زیاد ترتیب دادن نمایشگاه را دوست ندارم. خیلی كم اكسپوزیتیو میدهم. خیلی كم هم در نمایشگاهها شركت كردم. همیشه خود را یك كارگر دانستم. من از كلمه هنرمند خوشم نمیآید، یا لااقل از آن چیزی كه امروز شده است."
هوشیاری و نگاه معترض محصص به جهان پیرامونش از او هنرمندی ساخته است كه گاه در حد یك نظریهپرداز سیاسی بسیار پیشرو حاضر میشود. آنجا كه میگوید: "من این اجتماع اروپایی را به صورت موریانه میبینم و از حالا اسمش را تمدن موریانهای گذاشتم. الآن این تمام شدن را كمتر كسی میگوید. فیلسوف نداریم، اگر هم داریم تو را به وحشت میاندازد. من دلم میخواهد آنچه را كه تا الآن آمده همین جا قطع بشود: با پایش، با ایدئولوژیاش، با تمام دفرماسیونهای مسخرهاش. شما كافی است به موذیگری كلیسا نگاه كنید و ... ."
در عرصه ترجمه آنچه محصص انجام داد، بینظیر بود. معرفی مالاپارته با ترجمه كتاب "پوست"، هنوز پس از چند دهه از بهترین كتابهاست. و بعد از آثار پیراندلو و چزاره پاوزه. و در مرحله بعد، ترجمه نمایشنامه "كلفتها" اثر ژان ژنه. در اجرای نمایشهایی كه بر صحنه برد، یا ترجمه كرد، به چند نكته توجه داشت: "من به یك سازندگی زندگی معتقدم. كافكا و بكت دنیای ویرانی را كه در ضمن حقیقت است، معرفی میكنند كه در آن نمیشود نفس كشید و من هنوز احتیاج به تنفس دارم و نمیتوانم شریك دنیای آنها باشم."
در این مجال كوتاه فرصت نیست تا به تفكر و اندیشه محصص نسبت به هنر، موقعیت انسان معاصر، آینده هنر و ... بپردازم. اما به صراحت باید گفت كه بهمن محصص، یگانه هنرمند عصر ماست كه در طی بیش از نیم قرن خود را حفظ كرد. شدیداً از خودش مراقبت كرد. خود را ساخت. دست به هر كاری زد، شاهكار بهوجود آورد. اگر نقاشی بود كه دیدهاید. اگر مجسمهسازی بود كه دستكم عكسهایش را دیدهاید. در عرصه ترجمه از فرانسه یا ایتالیایی با آن فارسی درخشان ما را با بخشی از ادبیات جهان آشنا كرد. در یك كلام، بهمن محصص، هنرمند معاصر این جهان است و یك سر و گردن از همتایان خود در ایران و جهان بالاتر.
• دوهفته نامه تندیس، شماره 126، 28 خرداد 1387