شجاعالدين طايفه، نويسندة لاهيجاني، ماجرا را اينگونه توضيح ميدهد: شنيدهها حاكي است كه بنا به پيشنهاد يكي از اعضاي جوان شوراي شهر، طرحي در رابطه با تخريب «حسينية امجدالسلطان» واقع در ابتداي خيابان انقلاب، تقاطع كاشف شرقي ـ انقلاب، در راستاي حلّ معضل ترافيكي بهوجودآمدة ناشي از يكطرفهكردن خيابان سردارجنگل و سرازيرشدن ناگزير خودروها در برگشت از خيابان فياض لاهيجي به تصويب شوراي شهر رسيده و گويا جهت اجرا به شهرداري ابلاغ شده است! و عنقريب مردم اين شهر شاهد آن خواهند بود تا دهانِ گشاد گريدرها و بولدوزرها ساختمان «حسينيه» مذكور را ببلعند و صفحهاي ديگر از شناسنامه و هويّت اين شهر لاي چرخدندههاي تازهبهدوران رسيدة مدنيّت ماشينزده و مهاجر از صفحات شناسنامه و تاريخ اين شهر محو شود ـ كه البتّه اميدواريم شنيدههاي مذكور مقرون به صحّت نباشد ـ كه اگر درست باشد، ماية تأسّف بسيار است.
طايفه در ادامه ميگويد: اينجانب البتّه در قالب طنز و تحت عنوان «توي پرانتز» در هفتهنامة «پيكخزر» به تايخ 12/11/1384 نسبت به اين رخداد هشدار داده بودم كه يقيناً همشهريان عزيز اهل نظر به ياد دارند. اما ممكن است كه عزيزان شوراي شهر به دليل مشغلة فراوان فرصت مطالعة آن را نداشته و يا ازياد برده باشند و يا چون هشدار مذكور در قالب طنز بوده، وجه مطايبه و شوخيِ آن بر وجه گزنده و هشداردهندة آن چربيده و به حرفهاي مطرحشده در آن طنز فقط از زاوية شوخي توجّه شده و تنها موجبات انبساط خاطرشان را فراهم كرده باشد! اين است كه ناگزير با بازگونمودن مجدّد آن سخن، بهطور جدّي با عزيزان شورا به گفتوگو مينشينم. باشد كه طرح مسأله موجب تأمّل بيشتر شده و قبل از دستزدن به اقدامي عجولانه و بيمطالعه، برادران ما را به تأمّل بيشتر وادارد و سنگي در چاهي نيفتد كه بعد نتوان آن را به هيچ تدبيري بيرون كشيد.
نويسندة مجموعه داستان «گريز» معتقد است: شهري مثل لاهيجان با سابقهاي طولاني و تاريخي گران، هر گوشهاش را حكاياتي است كه يا بر صفحات تاريخ نقش بسته و يا بهصورت تاريخ شفاهي چون گوهري در صدف سينة بزرگان و ريشسفيدان شهر نهفته است ـ و اين البتّه از وظايف ارگانها و مسئولان فرهنگي شهر است تا با استمداد از اين بزرگان و حافظة تاريخيشان و قدرداني از آنان تا درميان هستند، كه عمرشان دراز باد، و با بهرهگيري از نويسندگان و ويراستاران شناختهشده و با استفاده از امكانات موجود نسبت به تهيّة آرشيوي معتبر و مستند براي تاريخ و هويّت شهر اقدام نمايند ـ و اما ممكن است بعضي از اين عزيزان و يا مسئولان بر اين قلم ايراد بگيرند و اظهار عقيده نمايند كه «حسينية امجدالسلطان» را پيشينهاي تاريخي نيست كه در پاسخ به آنان بايد بگويم كه اينجانب در اين فرصت بر سر آن نيست تا در رابطه با سابقة تاريخي اين مكان سخن بگويم كه آنرا به بزرگان تاريخدان شهر واگذار ميكنم و همچنين نميخواهم در رابطه با مهندسي شهرسازي و ترافيك شهر وارد بحث شوم و آن را نيز به اهل تخصّص مربوطه واگذار ميكنم و در اين ارتباط تنها يك جمله ميگويم كه همواره آسانترين و كمهزينهترين گزينه لزوماً بهترين گزينه نخواهد بود و تخريب تنها پاككردن صورت مسأله است! اما به لحاظ جامعهشناختي و حفظ بافت فرهنگي شهر يادآور ميشوم كه نگهداري و حفظ بسياري از آثار قديمي شهر لزوماً مشروط و منوط به دارابودن بنچاق و قبالة تاريخي نيست، چرا كه بسياري از اينگونه آثار ضمن آنكه نشان از قدمت شهري دارد، داراي ارزشهاي غيرتاريخي و مدني است و نگهداري و حفاظت از آنها از وظايف برجسته و حتميِ ارگانهاي شهري بهخصوص شوراي شهر و شهرداري است. اين روش در همهجاي دنيا معمول و مرسوم است، امروزه در همة جهان، بناهاي قديمي را با همان شاكله بازسازي و نگهداري ميكنند و حتّي از آن مكانها هم براي جذب توريست و شناساندن هويّت و قدمت شهر و هم بهعنوان يك منبع اقتصادي بهره ميگيرند؛ اما با كمال تأسّف، هر روز شاهد تخريب آثار قديمي شهرمان هستيم و شاهد رشد قارچهاي سيماني و آهني بيقواره و بيسنخيّتي كه هرزه ميرويند و پرداختن به آنها با ذكر مصاديق و مستندات كه متأسّفانه مثنوي هفتادمن است، خود مجالي ديگر ميطلبد؛ اما ناگفته نميتوان گذشت و نديده نميتوان گرفت كه ازجمله بناهايي كه داراي اين ويژگي است، همين «حسينية امجدالسلطان» شهر ماست. بزرگان و پيشكسوتان شهر قطعاً به ياد دارند كه اين مكان در گذشته «حسينيه» بوده كه بعدها توسط «قنبرخان چهاردهي» مدرسهاي به نام «مهين» ـ كه گويا نامش برگرفته از نام يكي از دختران وي بود ـ در اين مكان ساخته شد، لیكن در همان آغاز ساختوساز مدرسه كه معمار آن شادروان غفور گنجهاي بود، متوجّه مزاري ميشود كه جسد بيجان، اما سالم و بدون هيچگونه تغييري كه گويي «موميايياش» كرده باشند در آن قرار داشت. اين بود كه مسأله را به لحاظ دريافت رهنمود به محضر علما و مراجع وقت شهر ميبرند و حضرات آيات متّفقاً بر عدم تخريب و حفظ و بستهشدن مزار به همان شكل پيشين فتوا ميدهند كه عيناً چنين ميشود، زيرا اين مزار به نام انساني شريف و عالمي بزرگوار به نام «علي شريف لاهيجي» شناسايي شده بود كه ظاهراً صاحب رسالات چهارگانة «شريف» است و نسبت مادرياش به سادات جليلالقدر ميرسد. البتّه شكّي نيست كه اگر از صاحبان اطلاعات و حافظان تاريخ گذشتة شهر پرسوجو شود، قطعاً اطلاعات جامعي از اين مرد بزرگوار و بزرگان ديگري كه مزارشان احتمالاً در اين مكان ممكن است باشد، بهدست خواهد آمد.

شجاعالدين طايفه در ادامه ضمن مقايسة «طرح كوچكنمودن تكية امجدالسلطان» و ساير مكانهاي مشابه گفت: يقيناً عزيزان شوراي شهر لاهيجان بارها و بارها گذرشان به شهر لنگرود افتاده است و ديدهاند جادهاي را كه در زمان «رضا خان» ساخته شده در يك موقعيّت خاصّ از مسير مستقيم منحرف شده و با برداشتن قوسي از كنار مزاري شريف كه ظاهراً به «سفيد آستانه» در لنگرود معروف است، عبور ميكند كه امروز آن مزار را به شكل شكوهمندي بازسازي كردهاند. انحراف جادة مذكور از مسير مستقيم تنها بهخاطر جلوگيري از تخريب و آسيبرساندن به مزار موصوف بوده است و يا احتمالاً شنيدهاند كه در همان زمان وقتي خواستند كاخ شهرداري رشت را در ميدان شهر بنا كنند، در پشت ساختمان بريدگياي ايجاد نمودند تا موجبات تخريب مزاري كه در پشت آن واقع شده بود فراهم نگردد.
آري! در هيچ كجاي دنيا و در هيچ نگرش و طرز تفكّري در مورد تخريب ـ امحاء و يا حتّي بازسازي مكانهايي كه سمبل تاريخي يا فرهنگي و يا نمادي از هويّت، قدمت و يا باورهاي مردم است، اينگونه شتابزده، بيتأمّل و مطالعه و موشكافي در سابقه و بنچاق و بدون مشورت و اخذ نظر از صاحبان رأي و تاريخدانان و جامعهشناسان و متخصّصين معارف و فرهنگ مذهبي و باستانشناسان و كسانيكه در زمينههاي مربوط كاركرده و صاحبنظرند و بدون بررسي پيآمدهاي احتمالي با طرح مسأله در يك نشست تصميمگيري نميشود. اينگونه آثار چيزي نيست كه اگر با يك سهلانگاري و يا كجسليقگي و يا بيتوجّهي و يا عدم شناخت و عدم دارابودن اطلاعات كافي دستخوش تخريب و امحاء شود، بتوان جبرانش كرد و از نو ايجاد نمود!
طايفه، كه خود يكي از نامزدهاي دورة دوم شوراي شهر نيز بود، معتقد است: امروز شوراي شهر و شهرداري لاهيجان بر اثر اشتباه يك مسئول سلف خود ـ البّته در خوشبينانهترين نگاه ـ در قضية جزيرة لاهيجان، به قول خودشان، با بدهي چندصد ميليون توماني روبهرو شدهاند كه در تأدية آن و رهايي مايملك شهر از دست «غاصب» ماندهاند و نميدانند اين معادلة چندمجهولي را چگونه حلّ كنند كه از چاله به چاه نيفتند. مكانهايي از اين دست را كه اسناد زنده و قابل رؤيت و گوياي هويّت يك شهرند، نميتوان بهعنوان يك كالا نگريست و به آنها نگاهي تكبُعدي داشت. اين آثار داراي ابعاد متفاوت و گوناگونند و در واقع منشوري هستند كه زواياي گوناگوني دارند و هر زاويهاي از آنها را نقشي خاصّ است.
طايفه در پايان افزود: در ضمن يك گفتوگوي كوتاه مجال پرداختن به همة زوايا و ابعاد داستان «حسينية امجدالسلطان» نيست و هم از اينرو به همين اندازه بهعنوان هشداري به لحاظ دستيازيدن به اقدامي عجولانه بسنده ميكنم و عزيزان شوراي اسلامي شهر را حوالت ميدهم به اين بيان استاد باستاني پاريزي، استاد ممتاز تاريخ، در مقدمة كتاب «كوچة هفت پيچ» كه فرمود: «مولانا گله داشت كه در خم يك كوچه مانده بود، چه توان كرد با سرگردانِ ناشكيبي چون من كه گرفتار هفتاد پيچ از هفت پيچ كوچههاي هفت دروازه (ناكجاآباد) است.»
اينكه آيا دغدغههاي شنيدنيِ شجاعالدين طايفه سدّي براي بلدوزرها و تخريبچيهاي شهرداري خواهد بود يا نه، به هرحال ديگر فرقي براي «امجدالسلطان» كه در عصر پس از مشروطه يكي از هفت «اگنت» (نمايندة تجاري روسيه) گيلان و از سياستگزاران پشتپرده بود نميكند. او كه آن سالها، آزادانه، هرچه ميخواست ميكرد، اينك مزارش در معرض تخريب و تحديد است و تازه هيچكاري نيز از وي برنميآيد. مزار او و جدّ دانشمندش اينك به بهانة حلّ معضل ترافيك در معرض تهديد است و بخشي از اهالي تاريخ، فرهنگ و سياست لاهيجان بهجاي او و براي حفظ خانة موروثي او ميجنگند. و اين درحالي است كه «امجدالسلطان» جز بُرههاي كوتاه، همواره در جناح مخالف مليّون لاهيجان قرار داشت. با اينهمه امروز صاحبنظران لاهيجي براي حفظ بناي به يادگار مانده از وي تلاش ميكنند.