دکتر ناصر عظیمی در بررسی تاریخ گیلان صرفاً از علم تاریخ بهره نمیگیرد. او بر آن است که تاریخ یک علم بین رشتهای بوده و لازم است از علوم دیگر، مثل باستانشناسی، اقتصاد، جامعهشناسی، جمعیتشناسی، سیاست، جغرافیای طبیعی و انسانی، آب و هوا شناسی، زمینشناسی و ... نیز به عنوان ابزار پژوهش، استفاده کرد تا بهتر بتوان لایههای ناشناخته تاریخ را شکافت. او معتقد است که تفکیک علوم صرفاً یک موضوع آکادمیک بوده و به منظور اهداف آموزشی خاصی چنین رشتهرشته شده است، درحالی که تحولات تاریخی از مؤلفههای بسیار پیچیده و تودرتو و از حوزههای گوناگون زندگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی متأثر است که تنها به کمک علوم مختلف میتوان گرههای آن را گشود. با او که اکنون کتاب جدیدش تحت عنوان "گیلان در پویش تاریخ" را در دست تهیه دارد، به گفتوگو نشستیم و این پرسشها را در میان نهادیم. پاسخهای او را بخوانید.
مهدی بازرگانی
• آیا شواهدی از حضور انسان عصر سنگ در گیلان وجود دارد؟
نخست باید دو نکته را یادآوری کنم. نکته نخست این است که در بحث درباره موضوعات چنین باریک و دور از نظر زمان با ما باید بهغایت محتاط بود و از صدور احکام قطعی اجتناب کرد. ما بهویژه درخصوص زندگی انسان عصر سنگ در گیلان با دادههای بسیار اندک روبهرو هستیم. پروژههای مطالعاتی در اینخصوص نیز بسیار اندک و از انگشتان دست فراتر نرفته و آنهم بیشتر توسط پژوهشگران خارجی صورت گرفته که از یک نظر با سرزمین گیلان شاید به لحاظ زیستی چندان آشنایی نداشته باشند. نکته دوم اینکه، در بررسیهای تاریخی باید همیشه نقطه عزیمت، تئوری باشد. به عبارت دیگر، بدون داشتن تئوری درباره موضوع تحقیق، نوشته اغلب به جمعآوری دادهها و اسناد متعددی خواهد انجامید که کنار هم چیده میشوند، بدون آنکه مضمون علمی مشخصی را پی گیرد و خواننده را به درک علمی از قواعد تاریخی و در اصل به حقیقت نزدیک نماید. تئوری به عنوان چراغ راهنمایی است که میتوان به کمک آن گزیده قدم برداشت. پیداست که باید همواره مراقب بود تا شواهد و اسناد مؤید تئوری باشند و اگر در جایی شواهد و اسناد پیدا شده تئوری را به چالش گرفته باشند، باید کوشش کرد تئوری را به گونهای دستکاری کرد تا توضیحدهنده همه اسناد و شواهدی باشد که در دسترس قرار دارند. در این زمینه باید تأکید کنم که بهجای دستکاری و یا تغییر تئوری نباید تلاش کرد تا اسناد و شواهد را از نوشته حذف کرد. یعنی صورت مسأله را از میان برداشت. این همان است که به جزمیت ایدئولوژیک ره میبرد و بین تحقیق و تبلیغ فرقی نمیبیند.
اما درباره پرسش شما. باید بگویم که من سالها پیش مقالهای بلند تحت عنوان "گیلان؛ ریشهها" در مجله گیلهوا نوشته و در اینباره مباحثی را طرح کردم. به اعتقاد من، کلید بحث در مورد چگونگی حضور انسان عصر سنگ در گیلان، معطوف به شناخت دقیق دو نکته است. نخست به سبب فقدان دادههای مستند در گیلان، لازم است تمدنهای همسایه عصر سنگ در اطراف گیلان شناسایی شوند. دوم اینکه، شناخت زمین، جغرافیا و شرایط اقلیمی گیلان در طول دوره کواترنر عامل مهمی در شناخت حضور انسان عصر سنگ در گیلان خواهد بود.
در مورد اول، به اجمال باید گفت که حضور انسان در "گوبوستان" در جنوب غربی شهر باکو، در غار هوتو، کمربند، تورنگ تپه و گوهر تپه که همگی در نزدیکی بهشهر در شرق مازندران و تمدن پیشرفته عصر سنگ در تپه زاغه قزوین و بهطور کلی در دشت قزوین نشان از آن داشت که در عصر میانهسنگی و نوسنگی، انسان در نزدیکیهای منطقه مورد بررسی ما، یعنی پیرامون مرزهای امروزی گیلان، نه فقط حضور داشت، بلکه در برخی نقاط به سطح پیشرفتهای از فرهنگ و تمدن دست یافته بود که با پیشرفتهترین نقاط دنیا، یعنی میانرودان پهلو میزد. اخیراً کاوشهای باستانشناسان عصر سنگ در شرق مازندران، یعنی در گوهر تپه نیز به اکتشافاتی انجامیده است که نشان میدهد انسان در این ناحیه در اواخر دوره نوسنگی به سطح خانهسازی و حتی شهرنشینی رسیده بود. پیداست اگر از نظر فاصله استقرار این تمدنها بخواهیم موضوع را مورد بررسی قرار دهیم، انسانهای عصر مزولتیک و نئولتیک باید در گیلان هم زیسته باشند و بیتردید چنین بوده است. اما پرسش مهمتر این است که در کجای گیلان؟
پاسخ به این پرسش همان موضوعی است که به نکته دوم، یعنی به شرایط جغرافیایی گیلان در دوره کواترنر و یا دقیقتر بگوییم به دو میلیون سال اخیر برمیگردد. هرچند مطالعات زمینشناسی و جغرافیای طبیعی مربوط به دوره کواترنر گیلان هنوز در مراحل نخست خود قرار دارد، ولی بهطور کلی، ما میدانیم که جلگه گیلان در مجموع تا ده هزار سال پیش از میلاد، یعنی حدود سیزده هزار سال پیش در زیر آب بوده و بنابراین در این محدوده نمیتوانسته عرصههایی برای زیست انسانی پدید آمده باشد. از سیزده هزار سال به این طرف، یعنی از پایان عصر یخبندان و فرارسیدن دوره هولوسن (عصر حاضر) نیز که به تدریج دریا شروع به عقبنشینی کرده و این عقبنشینی هنوز هم با پسروی و پیشروی در مجموع ادامه دارد، سبب شد تا جلگه کمارتفاع گیلان از آب خارج شود. اما این جلگه هنوز برای زیست انسان عصر سنگ مساعد نبود؛ زیرا به محض عقبنشینی و پیدایش خشکی در جلگه گیلان، بلافاصله جنگل انبوه خزری تمام جلگه را پوشانده و محیطی نامساعد برای زیست انسان عصر سنگ پدید آورد. این جنگلها چنان انبوه و در سرزمینی باتلاقی و بدون زهکشی پدید آمده بودند که زندگی را در جلگه برای انسان به کلی نامیسر میکرد.
•
اگر اشتباه نکنم، شما میخواهید بگویید موضوع حضور انسان عصر سنگ را در جلگه و کوهستان باید جدا از هم بررسی کرد؟
دقیقاً همینطور است. انسان در گیلان عصر سنگ را باید در دو بخش جغرافیایی جلگه و کوهستان به گونهای متفاوت و با توجه به شرایط جغرافیایی آنها در عصر سنگ و توانایی ابزارسازی انسان این دوره در انطباق با زیستگاههای منطقه مورد بررسی قرار داد. در بخش جلگهای تا دوره میانهسنگی و حتی نوسنگی به احتمال قریب به یقین، حضور انسان در کلیت آن میسر نبوده است. با این حال ممکن است در دوره نوسنگی احتمالاً انسانها بهطور پراکنده در حاشیه رودخانهها، بهویژه رودخانه سفیدرود که بستری بدون پوشش فراهم میکرده، استقرار یافته و به تدریج از مسیرهای ارتباطی طبیعتساخته (نظیر ساحل شنی رودخانه و ساحل شنی دریا) به درون جلگه سخت نامناسب برای زندگی انسان عصر سنگ نفوذ کرده و ساکن شده باشد. اما نباید فراموش کنیم که انسان با ابزارهای سنگی حتی دوران نوسنگی نیز نمیتوانست جنگل انبوه خزری در جلگه را پاکتراشی و در آن در گروههای اجتماعی وسیع استقرار یابد. حتی اگر میتوانست چنین کند، نمیتوانست بر لجاجت طبیعت برای روئیدن گیاه و جنگل غلبه کند. نکته مهم در این رابطه این است که نباید فراموش کرد که انسان در این دوره تنها جزء کوچکی از اکوسیستم طبیعت بود و به باور من، او از جنبه زیستی و انطباق خود با طبعیت حتی ضعیفتر از جانورانی بود که در این منطقه زیست میکردند. چرا که جانوران موجود دراین محیط همگی برخاسته از یک انتخاب طبیعی و محصول شرایط جغرافیای طبیعی این منطقه بودند و در نتیجه قدرت سازگاری آنها با طبیعت این منطقه به مراتب بیشتر از انسانهایی بودند که به لحاظ بیولوژیک در شرایط محیطی دیگری برخاسته و به این منطقه مهاجرت کرده بودند و در اینجا تنها میباید به کمک ابزار و هوشمندی خود، زندگیاش را با محیط این منطقه سازگار نماید. فصل تدارک برای این انطباق بسیار طولانی بود. زیرا انسانهایی که پا به این منطقه گاشته بودند، در این منطقه با محیط به کلی متفاوتی روبهرو شدند که نظیر آن را از مراکش تا مرزهای هند امروزی در هیچجا ندیده بودند. میخواهم تأکید کنم، در هیج جا در این محدوده چنین سرزمین متفاوتی از نظر زیست برای انسان وجود نداشت. در این زمینه بحث بسیار است. عجالتاً علاقهمندان این بحث میتوانند برای تفصیل بیشتر، به همان مقاله مراجعه کنند. هرچند باید توضیح بدهم که آن نوشته گامی است نخست در این زمینه و شایسته تدقیق بیشتر است که در کتاب "گیلان در پویش تاریخ" قصد این کار را دارم.
اما فرض بر آن است که در بخش کوهستانی، استقرارها بسیار زودتر انجام شده باشد و احتمالاً از دوره ماگدالنی انسان، بهویژه در حاشیه بیرونی جنگل بین تنگه منجیل تا امامزاده هاشم، یعنی دره سفیدرود از یک طرف تا دیلمان و عمارلو از طرف دیگر میتوانسته حضور داشته باشد. به عبارت دیگر، وقتی ما در اینجا از بخش کوهستانی خارج از جنگل در گیلان صحبت میکنیم که در آن امکان حضور انسان در عصر سنگ وجود دارد، دقیقاً پهنهای را مدنظر داریم که امروزه شامل تمام شهرستان رودبار و بخش دیلمان شهرستان سیاهکل و البته بخش کوچکی از نواحی جنوبی شهرستان رودسر و املش را که در خارج از جنگل واقع شدهاند نیز دربر میگیرد. منظور ما از بخش کوهستانی در این محدوده، بیتردید شامل درههای رودخانههایی نیز میشود که در این محدوده کوهستاتی به وفور یافت میشود و اتفاقاً همین درهها شرایط مساعدی در عصر سنگ برای سکونت و زیست فراهم میکردند. زیرا هم شرایط میکرواقلیم گرمتری فراهم میکردند و هم غذا، بهویژه آبزیان در آن فراوان بود و حیوانات بیشتری نیز در کناره دره این رودخانهها برای شکار یافت میشدند. بهویژه اگر در نزدیکی این درهها غارهایی وجود داشت، بیتردید میتوان رد پایی از انسان عصر سنگ در آن غارها پیدا کرد. اما باید تأکید کنم که در منطقه جنگلی کوهستانی، شرایط برای زیست حتی از جلگه نیز برای انسان این عصر دشوارتر بود.
•
آیا کاوشهای باستانشناسی سخن شما را مبنی بر حضور انسان در این منطقه تأیید میکند؟
یافتههایی که تا امروز توسط باستانشناسان عصر سنگ پیدا شده، تئوری بالا را تأیید میکند. چنانکه گفته شد، حداقل تا پایان دوره ماگدالنی (10 هزار سال پیش از میلاد) امکان حضور انسان با فنآوری عصر سنگ در پهنه جلگهای گیلان تقریباً وجود نداشت. چرا که اولاً انسانی که در این دوره زندگی میکرد، قادر به ساختن پناهگاه برای خود نبود؛ آنهم پناهگاه در جلگه پرباران، مرطوب، باتلاقی و پوشیده از جنگل و بیشهزاری که در فصول سرد و گرم سال، پدیدههای اقلیمی و زیستی، دشواریهای بسیاری بر زندگی و آسایش انسان این دوره حاکم مینمود. دومین مانع عمده، نداشتن پناهگاه برای استراحت و مصون ماندن از سرما و گرما و امن ماندن از جانوران در پهنه جلگهای بود. با این حال اگر تمدن شناخته شده در دشت قزوین را به عنوان سنجه سطح پیشرفت و فرهنگ و افزایش جمعیت انسانی در این دوره درنظر بگیریم که از نظر جغرافیایی در دروازه اصلی ورود به محدوده امروزی گیلان استقرار یافته بود، نمیتوان عدم حضور و فعالیت انسان در این محدوده را دستکم به صورت گروههای کوچک تنها به دلیل فقدان اثر و شواهد باستانشناسی پذیرفت؛ بهویژه اینکه میدانیم در این مورد هنوز پژوهشهای چندانی بدین منظور صورت نگرفته است. از اینرو معتقدم که اگرچه باستانشناسی برای دوره حتی نئولتیک (نوسنگی) هم در محدوده جلگه گیلان به آثاری دست نیافته است، لیکن باید منطقاً پذیرفت که بهویژه در دوره نوسنگی، بخشهایی از جلگههای گیلان لااقل در امتداد و حاشیه رودخانهها و ساحل دریا و بهویژه حاشیه رودخانه سفیدرود به تصرف گروههای کوچک انسان درآمده باشد و نبود آثار باستانشناسی را باید احتمالاً در کمبود پژوهشهای باستانشناسی و مهمتر از آن در اقلیم فرساینده جلگه بسیار مرطوب گیلان دانست.
فراموش نکنیم که عمل هوازدگی سنگها در هر سه الگوی شیمیایی، زیستی و فیزیکی در این محیط سخت فعال بوده است. هوازدگی سهگانه فوق قادر است در نواحی بسیار مرطوب جلگهای گیلان، هر سنگی را برای دوره نهچندان طولانی پوکانده و به خاک تبدیل کند. ولی باید باز هم تأکید کنم، در درون جلگه، زندگی انسان عصر سنگ اساساً امکانپذیر نبوده و اگر حضوری وجود داشت، باید آن را در حاشیه رودخانه سفیدرود جستوجو کرد که دره آن به نواحی جنوبی البرز و به دشت قزوین و زنجان به عنوان مسیر ممکن مهاجرت به گیلان وصل بود. اما در مناطق کوهستانی موضوع کاملاً متفاوت است. برخی پژوهشهای باستانشناسی عصر سنگ که در سالهای اخیر انجام گرفته، دال بر ردپای انسان عصر سنگ در همین منطقهای دارد که محدوده آن در بالا ارائه شد؛ منطقهای از یک ناحیه بههم پیوسته کوهستانی که در خارج از جنگل واقع شده است.
دستکم سه پژوهش موردی در گیلان بر حضور انسان عصر سنگ تأکید دارد. یک مورد در دشت رستمآباد است. یا به عبارت دقیقتر، روستای "گنج پر" در نزدیکی رستمآباد که ظاهراً در آن بر اساس پژوهشهای باستانشناسی، آثاری از سکونت انسان در 300 هزار سال پیش(!) بهدست آمده است. در اینجا باستانشناسان ژاپنی ـ ایرانی به محوطهای دست یافتهاند که به اعتقاد آنها، انسان در 300 هزار سال پیش در آن حضور داشته و آثاری از دستافزارهای سنگی از خود بهجای گذاشته است. اگر این کشف آنگونه که اعلام شده نشانه حضور انسان در 300 هزار سال پیش در گیلان باشد، در واقع ما با نوع انسان پیش از نئاندرتالها در گیلان جنوبی روبهرو هستیم. شخصاً نمیتوانم به یافتههای این پژوهش اتکاء کنم، چرا که در این زمان حتی در مناطق مستعدتری در ایران، یعنی در ایلام، خوزستان و سواحل جنوبی ایران هنوز تقریباً هیچ اثر مهمی از این دوره در دست نیست. در هرحال اگرچه نمیتوان بهطور مطلق این یافتهها را رد کرد، ولی پذیرش این یافتهها نیز اندکی دشوار است.
مورد دیگر، یافتهای است که در ناحیه عمارلو رودبار یافت شده و شامل دو محوطه مربوط به دوره پارینه سنگی جدید میباشد که توسط باستانشناسان ایرانی ـ ژاپنی پیدا شده و احتمالاً میتواند فصل جدیدی در پژوهشهای این دوره از تاریخ گیلان بگشاید. این دو پناهگاه انسان اولیه که دستافزارهای سنگی آن در نزدیکی روستاهای "خل وشت" و "اسکابن" پیدا شده که من در مقاله مورد بحث در بالا آن را "انسان عمارلو" نامیدهام، از مورد اولی مهمتر است. بنا به گزارش هیأت ژاپنی، "پناهگاه خل وشت به وسیله حسین عبدی ـ باستانشناس ایرانی ـ كشف شده است (صداقت و روح علمی را در این اعتراف ببینید!). این پناهگاه در 65 کیلومتری جنوب شرقی رشت در کنار جاده جیرنده ـ لوشان در 36 درجه و 39 دقیقه عرض شمالی و در 49 درجه و 41 دقیقه طول شرقی در ارتفاع حدود 900 متری از سطح دریاهای آزاد واقع شده است." در منابع نقشهای ایران، نقطه مسکونی به نام "خل وشت" در اطراف جاده جیرنده ـ لوشان وجود ندارد. نگارنده با استفاده از طول و عرض جغرافیایی پناهگاه و نشانی كلی رود نوجوب در كنار پناهگاه، مكان تقریبی این پناهگاه را در جنوب غربی روستای اسكابن در بخش لوشان شهرستان رودبار تعیین كرده است. طول این پناهگاه حدود 180 متر و رو به طرف جنوب، یعنی رو به آفتاب قرار گرفته است. یک چشمه در حدود 30 متری جنوب غربی آن واقع شده است. باستانشناسان ژاپنی گفتهاند که به هنگام بازدید مجدد در سال 1381 که همراه گروه باستانشناس ایرانی بوده، مجموعاً 18 قطعه سنگ دستساز در انتهای شیب دره رودخانه جمعآوری کردیم.
حسین عبدی (کاشف پناهگاه) به همراه فریدون بیگلری (عضو گروه پارینهسنگی موزه ملی ایران) در گزارشی در مجله باستانشناسی و تاریخ (شماره 1 و 2، سال 1380-1379) درباره این کشف مینویسند: "با توجه به ویژگیهای پناهگاه [خل وشت] و شمار اندک مصنوعات سنگی که اغلب وازدههای تولید ابزارند، میتوان احتمال داد که این مکان، پناهگاه موقت گروههای شکارچی و گردآورندهای بوده که در مسیر حرکت خود از دره شاهرود به ارتفاعات بالاتر و بالعکس در این محل اُتراق میکردند. موقعیت آفتابگیر پناهگاه، وجود یک چشمه در نزدیکی آن و وجود منابع سنگ مناسب جهت ابزارسازی از امتیازاتی است که میتوانسته باعث جلب توجه گروههای مذکور به این محل باشد." این باستانشناسان با توجه به فقدان بررسیهای باستانشناسی دوره پارینهسنگی در گیلان، اظهار امیدواری میکنند که "کشف یک پناهگاه صخرهای در ناحیه عمارلو گیلان شاید نقطه آغازی بر مطالعات پارینهسنگی در این بخش ناشناخته البرز باشد."
باستانشناسان ژاپنی در مورد محوطه دوم در همین ناحیه در گزارش خود مینویسند: "محوطه دیگر (اسکابن) که آنهم توسط حسین عبدی در سال 2001 (1370) کشف شد، در نزدیکی روستای اسکابن در عرض جغرافیایی 36 درجه و 40 دقیقه شمالی و طول جغرافیایی 49 درجه و 48 دقیقه شرقی در کنار جاده منجیل ـ لوشان و یا به عبارت دقیقتر، جاده جیرنده ـ لوشان در ارتفاع 1000 متری از سطح دریاهای آزاد در شمال شرقی روستای خل وشت واقع شده است. دستافزارهای پیدا شده در این محوطه در امتداد لبه غربی پناهگاه تقریباً در عمیقترین قسمت رودخانه فصلی نزدیک آن پراکنده شده است. این رودخانه در محل به "نوجوب" معروف است. عبدی در این مکان 23 قطعه و باستانشناسان ژاپنی تعداد 5 قطعه از دستافزارهای سنگی ساخته شده توسط انسان را کشف کردهاند. چنانکه گفتیم، فعالیت انسانها در این محلها به اواخر دوره پارینهسنگی، یعنی تقریباً منطبق بر دوره ماگدالنی (16 تا 10 هزار سال قبل از میلاد) تشخیص داده شده است.
رد پای انسان عصر سنگ در جدیدترین پژوهشی که توسط باستانشناسان کرهای و ایرانی انجام شده و بهنظر میرسد از اهمیت به مراتب بیشتری نسبت به دو مورد پیشین برخوردار است، در دره رودخانه پل رود است. این محل به سی پل (سی پرد) معروف است و در تقاطع دو شاخه از رودخانه پل رود در جنوب شهرستان رودسر و در غرب کوه سماموس واقع شده است. در اینجا غاری وجود دارد که "سام دٌر" و "یار شالمن" نامیده میشود. این غار دقیقاً در 25 کیلومتری جنوب شهر رحیمآباد رودسر در منطقهای که دیگر پوشش جنگلی محو میشود، واقع شده و پژوهشگران کرهای در آن فسیلهای بهجا مانده از بقایای حیوانات در درون غارهای آهکی و بقایایی از نوعی سنگ چخماق مربوط به عصر میان سنگی را پیدا کردهاند. بدین ترتیب چنانکه پیداست، هر سه محوطه مورد پژوهش در محدودهای که ما مشخص کردهایم واقع شده است. منطقه کوهستانی با درههای متعدد که پوشش جنگلی در آن یا وجود ندارد و یا جنگل در آن بسیار تنک است.
•
گیلان در عصر فلز چگونه بوده است؟
یافتههای باستانشناسی، آغاز عصر فلز را که با کاربرد مس در تمدن بشر آغاز شده در 4500 سال پیش از میلاد تعیین کرده است. انسان پس از کشف فلز، به دنبال فلزی بود که استحکام بیشتری داشته باشد. این امکان پس از کشف قلع میسر شد. با ترکیب مس و قلع، فلز سختتری بهدست آمد که برنز (مفرغ) نامیده میشد. عصر مفرغ در حدود 3000 سال پیش از میلاد آغاز شد و با کشف یک فلز مهم، یعنی آهن که تأثیر فوقالعادهای در تمدن، پیشرفت و ابزارسازی بشر ایجاد کرد، پایان یافت. در حدود 1350 پیش از میلاد، آهن کشف شد. دوره آهن در ایران تا سال 550 پیش از میلاد، یعنی تا آغاز امپراطوری هخامنشیان با دورههای مختلف عصر آهن ادامه مییابد.
در محدودهای که امروزه گیلان نامیده میشود، هیچ اثری از حضور انسان در دوره تمدنی مس، یعنی از 4500 تا 3000 سال قبل از میلاد دیده نشده است. ما مجبوریم تا کشفیات جدید صبر کنیم و اظهارنظر قطعی در مورد این دوره را به پیجوییهای باستانشناسی بیشتر موکول کنیم. وجود تمدن عصر مفرغ نیز مورد تردید است. دستکم به صورتی که واجد تشکیل اجتماعات بزرگی چون عصر آهن باشد، مورد تردید است. بدین ترتیب معمایی پدید آمده است که حل آن تا امروز با فرضیاتی دنبال شده است. معما با این پرسش بهجا و مهم پدید میآید که اگر این منطقه تا آغاز عصر آهن فاقد فعالیت انسان و پیدایش تمدن بوده است، پس چگونه است که در دوره آهن، بهویژه دوره آهن II یکباره ما با تمدن پیشرفتهای چون تمدن مارلیک ـ دیلمان و تالش روبهرو هستیم؟ به باور نگارنده، پاسخ این پرسش کلیدی و مهم را باید در تاریخ پرتلاطم دوره آهن در غرب ایران و مشخصاً در شناخت الگوی رفتار سیاسی ـ نظامی پادشاهان آشور و انتخاب شیوه غارت مداوم و مستمر همسایگان توسط آشوریان، از جمله نیمه غربی ایران امروز در جنوب دریاچه ارومیه و دره رودخانه قزل اوزن، یعنی گستره تحت اختیار مادهای آریایی و بومیان ایرانی دانست. آشوریان با غارت مستمر و مداوم خود به عنوان بخشی از درآمد سالانه سبب تاراندن ساکنان این منطقه به پناهگاه امن مارلیک ـ دیلمان و تالش در پشت حصار البرز شده بودند. به عبارت دیگر، نگارنده معتقد است ظهور و سقوط دوره تمدنی آهن در گیلان را باید با تحولات فوق مرتبط دانست. چنانکه به محض سقوط دولت آشور در 614 پیش از میلاد، تمدن آهن گیلان نیز به تدریج از تک و تا میافتد و حتی در دورههای بعدی از چنین شکوفایی در گیلان خبر چندانی نیست. این نکته نیازمند تفصیل بیشتر است که نگارنده تا حدودی در مقاله مورد بحث بدان پرداخته و بیش از این در اینجا نمیتوان روی آن مکث کرد.
اما فقط یک توضیح مختصر را لازم میدانم و آن اینکه با شروع غارت مداوم در منطقه پیشگفته که محدوده آن در سرشاخههای قزل اوزن واقع شده بود، مهاجران بهویژه نیروهای متخصص و متمول در امتداد رودخانه قزل اوزن به سمت شمال تنگه منجیل و رشتهکوه البرز حرکت کرده و به این ناحیه پناهنده شده و به سبب دیرپایی دولت آشور به ناگزیز سکونت در این منطقه را با توسعه تمدنی درهم آمیختهاند. به باور من، در تمدن دوره آهن در "آق اولر" نیز باید چنین اتفاقی افتاده باشد. شاهکهای گیلانی در این دوره با تنها دولت مبارز در مقابل آشوریان، یعنی اورارتو همکاری استراتژیک برقرار کرده بودند. برای رعایت انصاف باید بگویم که در شناخت تمدن دوره آهن در گیلان، دو شخصیت علمی، یعنی مرحوم دکتر عزتالله نگهبان که در غربت جان به جانآفرین داد و دوست فرهیخته و گرانقدرم دکتر محمدرضا خلعتبری به گردن ما حق بسیار دارند و هر پژوهشی در این دوره باید خود را مدیون تلاشها و یافتههای این پژوهشگران سختکوش بدانند.
•
اینها همه متعلق به دوره پیش از روی کار آمدن دولت مادهاست؟
دقیقاً همینطور است. بر اثر پیدایش ژئوپولتیک ویژهای که در چهار سده نخست هزاره اول در منطقه خاورمیانه امروزی پدیدار شد، تمدن دوره آهن در گیلان به ناگهان به رشد و شکوفایی حیرتانگیزی در مارلیک ـ دیلمان و تالش نائل شد که چشمها را خیره میکند و چنانکه میدانیم، نام و آوازه آن از مرزهای ملی فراتر رفته است. این رشد و توسعه تمدن گیلان تا سقوط آشور در سال 614 ق.م بهدست دولت آریایی ماد تداوم یافت. به باور من، با پدیدار شدن دولت ماد در غرب ایران و سپس با برانداختن دولت اورارتو، عملاً شمال غربی فلات ایران نیز به قلمرو دولت آریایی ماد افزوده شد و شرایط مساعد ژئوپولتیکی عملاً از بین رفت و در نتیجه از این دوره به بعد قلمرو امروزی گیلان در روابط دیگری با اولین سازمان سیاسی متمرکز ایرانی قرار گرفت که میتوانست سلطه خود را دستکم به صورت سلطه از راه دور بر آن اعمال کند. ما این تحول پدیدآمده جدید در تاریخ گیلان را که شرایط ژئوپولتیکی مناسب برای توسعه تمدن در گیلان را در پس از دوره آهن II منتفی مینمود، از آغاز روی کار آمدن دولت ماد میدانیم که بر روند شکوفایی تمدن در گیلان تأثیر منفی برجای گذاشت و محرکهای رشد و شکوفایی تمدن دوره آهن II را از بین برد.
•
چرا تشکیل دولت ماد بر شکوفایی تمدن گیلان تأثیر منفی نهاد؟
اگر بپذیریم که شکوفایی تمدن دوره آهن در گیلان محصول یک شرایط ژئوپولیتیکی خاصی بود که در نتیجه شیوه عمل غارتگرانه دولت آشور در غرب ایران بهوجود آمده بود که در نتیجه آن، مهاجرت به منطقه مارلیک ـ دیلمان و تالش برای چند سده تداوم یافت و در پرتو آن برای سالها هم نیروهای متخصص و هم سرمایه فراریان به این منطقه سرازیر میشد، با سقوط دولت آشور توسط دولت ماد و پیدایش یک دولت مرکزی در فلات ایران، نه فقط شرایط ژئوپولتیک پیشین به عنوان محرک توسعه از بین رفت، بلکه شاهکهای گیلانی به تدریج تحت سلطه دولت مرکزی مستقر در فلات ایران درآمدند. در روابط جدید دیگر تقاضا برای تولید در پشت جبهههای جنگ غرب کشور در فلات مرکز ایران برای قلمرو شاهکهای گیلانی وجود نداشت. به عبارت دیگر، در شرایط پیشین، دو منطقه تمدنی مارلیک ـ دیلمان و آق اولر به عنوان پشت جبهه جنگ ساکنان غرب ایران و همینطور دولت اورارتو با آشوریان، ضمن آنکه پناهگاه مطمئنی برای مهاجران به حساب میآمد، ضمناً به عنوان منطقهای امن به تقاضای تولید برای غرب کشور و بهویژه دولت اورارتو پاسخ میداد و در نتیجه در پرتو تقاضای روزافزون، دائماً تولید گسترش و توسعه مییافت. از طرف دیگر، با تغییر در ژئوپولتیک منطقه با سقوط دولت آشور، در شرایط جدید دیگر مازاد اقتصادی بهدست آمده در این مناطق در گیلان بهجای تمرکز و بازتولید گسترده در همین منطقه، به صورت مالیات به دولتهای مرکزی پرداخت و از منطقه خارج میشد. گیلان در این زمان دیگر به حاشیه سقوط کرده بود.
در اینباره نکته بسیار است. اما ظاهراً شما به دنبال هویتیابی اجتماعی و فرهنگی گیلانیان هستید. در این زمینه باز هم در همان مقاله بلند، من به نکتهای رسیدم که باز هم تنها به عنوان یک گزاره فرضی به آن اشاره میکنم. چیزی که من در آن بررسی دریافتم این بود که شناخت سكونت و فعالیت تاریخساز در جلگه گیلان به گونهای كه به تشخص قومی گیلك در این جلگه انجامیده، با كشت برنج و البته بعدها تاحدودی با پرورش كرم ابریشم در این جلگه ارتباط داشته و لزوماً هرگونه سكونت و اجتماع فشرده و تاریخساز به گونهای که نمادی از فرهنگ، قومیت و اجتماع سیاسی در این جلگه بوده باشد، تنها در پرتو رواج کشت برنج در جلگه گیلان میسر بوده است. تمام تمدنهای بشر به گونهای با تولید غلات پیوند خورده است. غلات به سبب نگهداری آسانش از سالی به سال دیگر، ذخیره غذایی مطمئنی بوده و به انسان امنیت غذایی میبخشید. اما در گیلان به دلایل اقلیمی، امکان کشت تنها گونهای خاص از غلات، یعنی فقط برنج میسر بود. از اینرو معتقدیم کشت برنج و سکونت فشرده و پیدایش سازمانهای اجتماعی هویتساز در این جلگه با هم ارتباط وثیقی داشته است و معتقدیم برای درک این موضوع باید به تاریخ کشت برنج در گیلان بهطور دقیقتر بپردازیم. بدون شناخت این تاریخ نمیتوان به تاریخ قومی گیلک و همینطور مازنی دست یافت. فراموش نکنیم که تنها به شیوهای که برنج کشت میشود، میشد جلگه گیلان را از اشغال جنگل انبوه خزری به صورت امروزی برای سکونت مهیا کرد.