لاهيجان را همه بهعنوان شهري توريستي ميشناسند. شهري با جاذبههاي بينظيرِ تاريخي كه در كنار طبيعت بكر و منحصربهفردش براي هر بازديدكنندهاي خاطرهانگيز و بهيادماندني خواهد بود. از آندسته شهرهايي كه يكبار ديدنش ميارزد؛ نشسته بر دامن البرز و بر ساحل خزر. شهري كهنسال و اينك خسته؛ ماية افتخار ساكنانش.
لاهيجان همچون همة شهرهاي قديمي ايران دو چهره دارد: چهرهاي مانده در خاطرِ مسافران، توريستها و آنها كه از شهر ميگذرند، و چهرهاي براي ساكنان قديمياش، چهرة نمناك خستة پير. غمآلود و فرسوده از تاريخي خونبار. در انتظار فرسودگيِ بيشتر و ... .
اين شهر كه نظام شهرياش بر اساس مستندات موجود، دستكم، هزار سال قدمت دارد، دهههاست كه در گذار از شهر سنّتي به شهري مدرن، معضلات ويژهاي را تجربه ميكند. هرچند نظامشهري مدرن با صنعتيشدن تعريف ميشود ـ مسألهاي كه براي لاهيجان هرگز تجربه نشد ـ نهادهاي مدرن به شكلي كاملاً تصنّعي اينك ديگر در لاهيجان يك قرن قدمت دارد. با همة اينها، تعارضات شهر سنّتي و مدرن، عليرغم سابقة موجود، هنوز به شكلي كاملاً ابتدايي در شهر ديده ميشود: نهادهاي انتخابي عليه انتخابكنندگان موضع ميگيرد؛ شهر به شيوة «فراشخانة مباركه» اداره ميشود؛ مظاهر شهر مدرن كه اتفاقاً در پسپشت آثار و ابنية تاريخي پنهان است، به شكلي مبتديانه تخريب يا نوسازي ميشود؛ با دركي برخاسته از جهان سنّت عليه مواضع «علمي» و «واقعي» با برچسب «سنّتي» مقابله ميشود و الخ. و اينك، تكية تاريخي «امجدالسلطان»، يكي ديگر از ابنية باارزش و سمبوليك شهر لاهيجان در معرض تخريب بلدوزرهاي شهرداري قرار دارد.
امروز هراندازه شنيدن خبرهاي باورنكردني در لاهيجان عادي تلقي ميشود، واكنش روشنفكران و صاحبنظران بومي عليه مواضع ادارات و مقامهاي دولتي بياثر است. با اينهمه شايد بازتاب واكنش شديد برخي از روشنفكران و صاحبنظران لاهيجي اينبار نظرگير و مؤثّر باشد. تكية امجدالسلطان كه به گواهيِ آگاهان، تاريخي روشن و پُرسابقه دارد، در معرض تخريب يا تحديد است و به همين دليل، در اين گزارش، "لاهیگ" سعي ميکند به برخي از جنبهها و مضرّات اين مسأله از ديد صاحبنظران بپردازد.
عبدا... ناصرشريف، پير تاريخ لاهيجان، در مورد تاريخچة اين مكان و افراد مدفون در آن ميگويد: در دوران حكومت شاه طهماسب صفوي، «آقا سيّدمحمّد» به همراه فرزند و نوهاش، «آقا سيّدعلي»، و دختري همنام فاطمه (س) از يمن به قزوين، پايتخت وقت صفويه، مهاجرت ميكند. پس از مدّت كوتاهي از اين مهاجرت، آقا سيّدمحمّد يمني در قزوين درگذشته و شاه طهماسب نيز كه از فوت اين عالم بزرگوار متألّم بود، از علماي وقت جوياي علّت مرگ وي ميشود كه بالاتفاق ناسازگاريِ آبوهواي قزوين با ايشان را علّت اصلي مرگ ذكر ميكنند. بر اين اساس، به دستور شاه طهماسب، اين خانواده در محلّي كه آبوهوايي شبيه به يمن داشت مقيم ميشوند و آن، شهر لاهيجان بود. در لاهيجان و در مدخل شهر، استقبال گرمي از ايشان ميشود و نقل است كه اين خانوادة جليلالقدر در همين مكاني كه امروز معروف به «تكية امجدالسلطان» است و در آن زمان، منزل «پيله فقيه» جدّ «قطبالدين محمّد» بود، مستقر ميشوند. «پيله فقيه» بعدها پسرش «عبدالوهاب» را به عقد «فاطمه» دختر «سيّدعلي» درآورد كه «شيخعلي» پدر «قطبالدين» فرزند آنهاست.
ناصرشريف كه شاعر برجستهاي نيز هست، تأكيد خاصّي بر تاريخيبودن «تكيه» و مناطق اطرافش دارد و در مورد «امجدالسلطان» و تبارنامهاش نيز ميگويد: وي پسر شيخ باقرخان است و تكية وي كه مدّتي هم كتابخانة عمومي بود، در جانب غربي منزل خانم فريده قطبي، تيمسار قطبي و ... واقع ميشد. نام كامل وي نيز چنين است: امجدالسلطان بن شيخباقر بن شيخ و ... كه البتّه با چند واسطه به «پيله فقيه» ميرسد. البتّه فرزندان «امجدالسلطان» بعدها نام خانوادگي «قطبي» را برگزيدند كه در واقع به واسطة انتساب به «قطبالدين محمّد شيخالاسلام لاهيجاني» بوده است. «قطبالدين» از رجال علم و ادب و حكيم عصر خود بهويژه از اعاظم علما و دانشمندان منطقة گيلانِ بيهپيش بوده و داراي تأليفات زيادي است، ازجمله: محبوبالقلوب، تفسير لاهيجي، ثمره الفؤاد، لطائفالحساب، خيرالرجال، ترجمة صحيفة سجاديه، ديوان اشعار و ... .
ناصرشريف دربارة وجوه و ابعاد انديشة «قطبالدين» ميگويد: مرحوم «قطبالدين محمّد» پس از فراغت از تحصيل به مطالعة فلسفه و حكمت همّت گماشت و بر اكثر تأليفات فلاسفة يونان مانند جالينوس، افلاطون و ارسطو و همچنين بر تأليفات فلاسفة مشرقزمين مانند ذكرياي رازي، ابنسينا، ابونصر فارابي، ابوريحان بيروني و ديگران ايرادات علمي و فلسفي داشت.
سكونت خاندان «شيخالاسلام» اصالتاً در لاهيجان بوده است و طبق اسناد كتبي موجود، همة بزرگانِ همزمان و پس از وي نظير ميرداماد، ملا محسن فيض، مجلسي دوم، طبرسي، مولانا امين استرآبادي و اكثر عرفا، او را لاهيجانيالاصل والمسكن توصيف و تعريف نمودهاند. «مولانا قطبالدين محمّد» در خانداني رشد يافت كه عنوان شيخالاسلامي را از زمان حيات «پيلهفقيه» به دوش ميكشيدند و ميدانيم كه «شيخالاسلام» در كشورهاي اسلامي، در مشرقزمين و حتّي در آفريقا، افرادي هستند كه براي مشاغلي مثل نظارت بر امور مساجد و اوقاف، امر به معروف و نهي از منكر، نظارت بر توزيع ارزاق عمومي و همچنين نظارت بر ضرب و ترويج سكّههاي رايج در منطقه، احكام ويژهاي را از حكومت دريافت ميكردهاند.
وقتي در مورد مزارهاي موجود در تكيه از عبدالله ناصرشريف پرسيدم، ايشان به نقل خاطرهاي جالب پرداختند كه بسيار شنيدني است. اين خاطره در واقع سندي است از مرحوم «شمس محمّدي» كه به گواهي معمّرين و معتمدين وقت نيز رسيده است. ايشان مينويسد: «در سال 1322 در دوران حكومت «قوامالسلطنه»، مرحوم «قنبر چهاردهي» كه پيشكار وي در منطقه بود، تكية مرحوم قطبي را به دبستان تبديل نمود. بنده (شمس محمّدي) هم جزء هيأتمديرة ساختمان بودم و ساختمان نيز به آقاي غفور گنجهاي بهعنوان مقاطعهكار تحويل داده شده بود. مشاراليه در حين ساختمان روزي به من مراجعه كرد و اظهار داشت اتاقي را كه براي دفتر مدرسه درنظر گرفته شده خراب نموديم، جسدي پيدا شد كه سالم است. من شخصاً رفتم جسد را سالم ديدم، بهنحوي كه حتّي لكّهاي در كفن نديدم. دستور دادم كه قبر را بپوشانند و اين قبر مربوط به سيصد سال قبل بوده و اين جسد تصوّر ميرود متعلّق به عالم جليل «قطبالدين» موصوف باشد.»
ناصرشريف در ادامه ميگويد كه خود نيز براي تحقيق در صحّت اين گفتهها با عدّهاي از معمّرين و بهويژه مرحوم «فريد مجتهدي (عموي دكتر مجتهدي معروف)» كه خود از محقّقين صاحبنظر است، گفتوگو كرده است و البتّه همگي درستيِ اين ادّعا را تأييد كردهاند.
وقتي از عبدالله ناصرشريف ميپرسيم آيا مزار «امجدالسلطان» نيز يكي از چهار مزار موجود در ساختمان است، ميگويد به دليل اينكه مزارها سالهاست كه سنگ قبر ندارند، نميتوان به يقين گفت؛ اما محتمل اين است كه «امجدالسلطان» در همان محل مدفون باشد.
با آگاهي از تاريخ پُرفراز و نشيب «تكية امجدالسلطان» نظرات يكي ديگر از صاحبنظران را درخصوص كموكيف اقدامات جديد شهرداري لاهيجان در تهديد ساختمان «تكيه» ميپرسيم.