نیمشب کز وای وای مرغ حق
در دل جنگل سکوت شب شکست
وز غریو شاخساران گاه گاه
مرغ حق را نغمه اندر لب شکست
در سر شوریده سودای تو بود
در درون سینه غوغای تو بود (ادیب طوسی)
در جامعة علمی و فرهنگی سرزمین سرسبز گیلان از زندهیاد جعفر خمامیزاده به عنوان مترجمی توانا، مورّخی صاحبنظر، مدیری مدّبر، انسانی متواضع و صاحبدلی فرهیخته یاد کردهاند. این وجود نازنین سرحلقة فرهنگیان گیلان بود و حضورش در هر محفلی مغتنم. این استاد گرانمایه از معدود کسانی هستند که همواره در متعالی ساختن تاریخ و فرهنگ جامعه گامهای اساسی برداشتهاند و آثار بهجامانده از وی نیز مؤیّد این نکته است. رفتار و کردار بزرگمنشانه و انساندوستانة وی ما را به یاد این شعر رعدی آذرخشی میاندازد که:
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان
که مر آن راز توان دیدن و گفتن نتوان
که شنیده است نهانی که درآید در چشم؟
یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان؟
یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه
در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان
استاد در سال ۱۲۹۹ش در محله ساغریسازان رشت در خانوادهای با فضل و ایمان به دنیا آمد. دوران تحصیلی خود را در مدارس شماره یک رشت، شاهپور و دانشسرای مقدماتی سپری کرد. نوزده ساله بود که به استخدام اداره معارف و اوقاف گیلان درآمد و در مدارس انزلی و رشت به تدریس پرداخت. در سال ۱۳۲۴ به اخذ دیپلم نائل آمد و در سال ۱۳۳۰ موفق به دریافت مدرک کارشناسی در رشتة تاریخ و جغرافیا شد. استاد در ۱۳۳۲ ازدواج کرد و صاحب فرزندی شد. اما اینها یک روی سکه بود.
عشق به فرهنگ و ادب سرزمین گیلان، وی را به مطالعات گیلانشناسی کشاند و حاصل تجربیات و اندوختههای علمی خود را در قالب مقاله و کتاب به جوانان اندیشمند طالب علم تقدیم داشت. زندهیاد خمامیزاده علاوه بر تعلیم و تعلّم، در امور فرهنگی نیز در قالب انجمنهای مختلف فعالیت میکرد. سالهای متمادی عضو هیأتمدیرة انجمن آثار و مفاخر فرهنگی رشت بود و با روزنامههایی چون نقش قلم، ماهنامة سپیدرود و مجلة فکر همکاری داشت.
از دیدگاه استاد، انسانها از نظر منش انسانی تفاوتی نداشتند. با پیر و جوان، عارف و عامی میجوشید. درد او، درد انسانهای دردمندی است که در جامعه بی یار و یاور رها هستند، از این رو خیّرین و معتمدین و رجال دولتی را به یاری میگرفت که شاید گره دردمندی را باز کند و این محرومان جامعه بتوانند از حداقل حقوق انسانی خود بهرهمند شوند و به قول انوری:
هزاران نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آیینة تصوّر ماست
استاد خمامیزاده انسانی شریف، آگاه و اندیشمندی فرهیخته بود. به ارزشهای دینی و اخلاقی سخت پایبند بود. زندگی وی پر از تجربههای ناب و آموزنده بود، تدریس و مدیریت از وی فردی پخته و کارآمد ساخته بود. رفیقی شفیق بود و در دوستی ثابتقدم.
با رفیقان به مروّت میباش
تخم ایثار و فتوّت میپاش
عیبشان چون فتد از پرده به دَر
دار پوشیده از آن عیب نظر (جامی)
هرگز سبب رنجش کسی نمیشد، و به آنچه دست یافته بود راضی بود. معنویات جایگاه ویژهای در زندگی او داشت و همواره در پی کسب اطلاعات علمی دقیق و خلاق بود و از لحظهلحظههای وقت خود بهره میبرد و معتقد بود که:
وقت گذشته را نتوانی خرید باز
مفروش خیره، کاین گهر پاک بیبهاست
گر زندهای و مرده نهای، کار جان گزین
تنپروری چه سود، چو جان تو ناشتاست
او همچون نیچه معتقد بود که «ما به تاریخ نیاز داریم، ولی نه آنگونه که پرسهزنِ بیمایه، در باغ دانش بدان نیاز دارد.» به تاریخی که آگاهی بخشد و درد جامعه را بیان کند. علاقة او را به تاریخ در آثاری که از او به یادگار مانده است، مشاهده میکنیم؛ آثاری که هر کدام از آنها دستمایة تحقیق نسل جوان بوده و خواهد بود. «تاریخچة کتابخانههای گیلان» و «تاریخچة آموزش و پرورش» از جمله کتابهای تألیفی اوست. استاد در ترجمه نیز سهم مهمی داشت. کتابهایی چون «دارالمرز ولایت گیلان»، «صنعت نوغان در ایران»، «روزنامههای ایران از آغاز تا سال ۱۳۲۹» از آثار رابنیو، «ترانههای محلی کرانههای دریای خزر»، و «جنگ شهادت و تئاتر ایران» از آثار الکساندر خودزکو، «دریای خزر» از لطفالله مفخّم، و «گویش تالشی ماسوله» از ژیلبرلازار را به فارسی ترجمه نمود که هر یک میتواند سرآغاز تحقیقات تازهای در مقولههای یادشده باشد.
ناگفته پیداست که عمر عزیز این انسان شریف در مطالعه و تحقیق و تألیف و ترجمه و خدمت به جامعه فرهنگی گذشت. استاد هیچگاه ادعایی نداشت و هر چه بود از سر شوق بود نه از سر شهرت. گویی با بیدل همصدا بود که:
از من به همین صوت و صدا قانع باش
چیزی دیگر نیام زبان غیبم
مطالعة آثار استاد، ما را به کشف افقهای تازه رهنمون میسازد. اطلاعاتی کمنظیر از هر آنچه خود آموخته است، در اختیار دیگران میگذارد. شمس مغربی در مقدّمه دیوان خود ابیاتی دارد که میتواند تمثیلی بر این گفتار باشد:
مشو زنهار از این گفتار در تاب
برو مقصود از آن گفتار دریاب
مپیچ اندر سر و پای عبارت
اگر هستی ز ارباب اشارت
چو هر یک را از این الفاظ جانی است
به زیر هر یک از اینها جهانی است
نظر گر برنداری از ظواهر
کجا گردی ز ارباب سرایر؟
استاد علاقة فراوانی به جمعآوری تابلوهای نفیس و اشیای عتیقه، فرشهای ابریشمی، اسناد تاریخی و کتب قدیمی داشت. این اشیا و آثار تاریخی در یک روز سرد زمستان در یک اتفاق ناگوار در اسفندماه ۱۳۹۱ طعمة حریق شد و تمام آرزوها و وابستگیهای او در کام آتش فرو رفت.
مرحوم استاد از آن روز به بعد روز خوش ندید. غمِ از دست دادن خانة پدری و آن همه آثارِ به جان وابسته، او را هر روز نحیفتر میساخت تا اینکه در هشتم شهریورماه ۱۳۹۳ جان به جانان تسلیم کرد و در سلیمان داراب در کنار مزار میرزا کوچکخان، به خاک سپرده شد. روحش شاد و قرین رحمت الهی باد.
گفتم بگو کاندر جهان از بند غم آزاد کیست؟
گفت آن که با هر نیک و بد، دایم نکوکاری کند (ادیب پیشاوری)
انجمن آثار و مفاخر فرهنگی نیز افتخار دارد به پاس تلاشها و کوششهای استاد وارسته صاحب اخلاق، بزرگداشتی برگزار نماید تا راه و روش وی برای جوانان آگاه و فرزانه ایران اسلامی الگویی باشد. یادش گرامی و نامش بلندآوازه باد.
• دکتر محمدرضا نصیری (قائممقام انجمن آثار و مفاخر فرهنگی)
•• روزنامه اطلاعات، شماره 26349، 22 دی 1394