یک بعد از ظهر پاییزی، اردشیر و کودکیاش برای مهمانی چای، به خانه ما آمدند.
مریم میگوید: اسم خانه ما هست: "A Dream House."
آن، یک آلونک جنگلی در دل گیلان سرسبز است که درختها و گوسفندان خوشحال و صلحجو، آن را دوره کردهاند.
آفتاب عصر، زرد رنگش میکند و مثل قطرات باران، از لبه سفالهای کهنه بامش، آرام، میچکد.
رو به دو خانم همراه او میگویم: "خوب میدانم، با منطق متعارف جور نیست."
و به اردشیر و کودک همراهش اشاره میکنم.
دو خانم، لبخند میزنند. لبخندشان و طپش قلبهایشان، همسان و یکسان هستند. نباید فراموش کرد که آنها، خواهر و مادر هستند.
اردشیر، سرشار از احساسات است. به آیینه نگاه کنید!
اردشیر و تصویر کودکیاش در آیینه، توپ بازی میکنند. جنس این توپ قلقلی رنگانگ ـ زرد و سرخ و آبی ـ از جنس کاریکاتور است که در تصویرهای مجاز و واقعیت چرخ میزند.
مادر میگوید: "او حتی کودکیاش را تاب هم میدهد."
و خواهر به گوشهای از دشت پوشیده از چمن سبز و برگهای سرخ، اشاره میکند آری، اردشیر دارد کودکیاش را تاب میدهد.
هر دو خانم، با نگاه مملو از حساسیتهای عاطفی میگویند: "نگاه کنید! هر دوشان معصومند."
و با ... رهاترین حالتهای زنانه، قربان صدقه هر دوتایشان میروند، طوریکه آدم گریهاش میگیرد.
ولی، فقط، اردشیر لبخند میزند.
و کودکی اردشیر، فقط یک بهانه است، اما او، بچهای بهانهجو نیست و کنار اردشیر آرام، راه میرود. سایه هر دوشان یکی است.
آیا در این رؤیای سرشار از شعر و برگهای رنگارنگ، تنها سایهها نشانی از واقعیتاند.
آینه میشکند و تصاویر آزاد میشوند.
مریم میگوید: "Feel at Home!"
و آنها با دفترچههای سپید روبهروی هم مینشینند.
هر دو مدادهای رنگی به دست دارند که سرشار از رنگین کماناند. زمین، اما، خیس است.
خیس از اشکهای ریختهشده در سالهای دراز غربت...
خانمها و مریم، چای مینوشند و پرگویی میکنند.
هنگامی که میخواهند خانه را ترک کنند، هر دو ـ اردشیر و کودکیاش ـ نقاشیهایشان را نشان ما میدهند.
مریم با حیرت میگوید: "از روی هم..."
اردشیر، مدل کودک است و کودک، مدل اردشیر...
دفترهای نقاشی سرشار از کاریکاتورها و رؤیاست.
شب است و آنها دیگر دست در دست هم ـ مادر، خواهر، اردشیر و کودکی او... ـ در زیر نور نقرهای ماه دور میشوند.
اظهارنظر مریم این است: "به راستی که..."
ولی این را من اضافه میکنم: "وارد نیست!"
آنها سالها است که از روی هم طراحی میکنند.