• خانواده محصص جزء خانوادههایی است كه از میان آنها نامهایی مثل بهمن و اردشیر بیرون آمدهاند و شما حتماً به عنوان همشهری، این خانواده را میشناختید؟
بله! خاندان محصص از خانوادههای معروف و مرفه لاهیجان بودند و در تجارت برنج و ابریشم شهرت داشتند و خلاصه از مالكین آنجا بودند. گمان میكنم در حدود پانزده خانواده بودند كه در محل پردسر لاهیجان سكونت داشتند. از میان آنها، سه برادر بودند كه یكی از آنها پدر اردشیر و ایراندخت بود و دیگری پدر بهمن و یكی دیگر از برادرها پسری داشت كه همكلاس من بود و او هم آدم غریبی بود و در جوانی خودكشی كرد. همه محصصها كاراكتر غریبی داشتند، ولی بهمن از همه پیچیدهتر و خاصتر بهنظر میرسید.
• آیا میدانید چه زمانی به سمت هنر رو آورد و آغاز فعالیتش در این زمینه به كجا برمیگشت؟
تاریخ دقیقش را به یاد ندارم. من بچه بودم كه خانوادهام به شهر رشت آمدند، و من در آن شهر تحصیل میكردم. بعد از مدرسه در مسیر خانهمان یك مغازه بود كه همیشه از پشت ویترین آن نقاشیها را برانداز میكردم. نقاشی برایم مثل یك معما بود. در همان كارگاه، كه متعلق به نقاش طبیعتسازی به نام حبیب محمدی بود، بهمن محصص را میدیدم كه زیر نظر او آموزش میبیند و هنرجوی دیگری، كه بعدها فهمیدم آیدین آغداشلو است و حتماً حبیب محمدی معلم خاصی بوده كه این دو نام پراعتبار هنری زیر نظرش آموزش دیدهاند.
چند سال بعد از این اتفاق، پدر بهمن كه آن موقع كارمند وزارت پست و تلگراف بود به تهران منتقل شد. آن موقع دایی من مغازهای از مهندس بدیع (كارگردان فیلم شبنشینی در جهنم) در خیابان فردوسی كرایه كرده بود و به تعمیر رادیو میپرداخت. پدر بهمن عصرها بعد از كار به مغازه داییام میآمد و در آنجا با هم مراوده داشتند. آدمی بود كه خیلی با كسی نمیجوشید و فكر میكنم بهمن خان این بدعنقی را از او به ارث برده باشد. تاریخ آن سالها را به یاد دارم، در حدود سال 1330 بود. در آنجا درباره بهمن محصص و نقاشی و سفرش به ایتالیا برای آموختن نقاشی باخبر شدم. پدرش با تحسین و تمجید از نقاشیهای پسرش میبالید و از اینكه او نقاش شده بود، با افتخار حرف میزد. بهمن خان محصص چند سال بعد به تهران برگشت و خیلی زود مورد توجه جامعه فرهنگی قرار گرفت. بهجز نقاشی و مجسمه به حوزه تئاتر هم علاقهمند بود و چند كار را كارگردانی كرد و چند كتاب ادبی اروپایی را هم به فارسی برگرداند. برای همین با ادبا هم در ارتباط بود و این خیلی در معرفیاش به عنوان یك هنرمند نقش داشت.
• شما كه در آن سالها از نزدیك شاهد فعالیت فرهنگیاش بودید، گمان میكنید دلیل این اقبالی كه میگویید، در كدام خصوصیتش بود؟
همانطور كه گفتم، محصصها آدمهای ایزوله و گوشهگیری بودند و بهمن هم تا جایی كه به یاد دارم، با جماعت تجسمی معارشتی نداشت. بعضی از آثارش را در نمایشگاههای گروهی، مثلاً در گالری بورگز كه معلق به خانم بقایی بود دیدم. مهم این بود كه او این تنهایی، انزوا و گوشهگیری را تبدیل به یك نگاه كرده بود و آن را به روشنی در نقاشیاش نشان میداد. این كاری بود كه قبلاً از او در نقاشی ما مشابهی نداشت. او برخلاف دیگران تلخی، گزندگی و امیالش را بیپروا در نقاشیاش به نمایش میگذاشت. حتا گوشهگیری بیش از حدش سبب شده بود زیاد میلی به نمایش آثارش هم نداشته باشد. بهمن محصص اهل نمایشگاه گذاشتن و اینجور مراسمها نبود و خیلی حرفهای بی آنكه نیازی به نمایش عمومی آثارش داشته باشد، نقاشیهایش را میفروخت و خود این ماجرا به شهرتش افزوده بود.
درباره حرفهای بودنش خاطره جالبی دارم. سال 1355 دریابیگی و آیدین آغداشلو و من برای ساخت موزه گیلان به نقاشان گیلانی مراجعه میكردیم و از هر هنرمند سه تابلو میگرفتیم و برطبق قرارمان به هركدام از هنرمندان پنجاه هزار تومان میدادیم. اما بهمن محصص برطبق روال همیشگی آنقدر كجخلقی و لجاجت به خرج داد كه برای هر كارش صد هزار تومان و جمعاً سیصد هزار تومان گرفت؛ یعنی شش برابر مبلغی كه به هنرمندان دیگر پرداخت شده بود. این را هم بگویم كه او متعلق به گروهی از نقاشانی بود كه اصالتاً گیلانی بودند و سهم مهمی در جریان هنر نوگرای ایران بازی كردهاند. آدمهایی مثل ضیاءپور، ویشكایی، آذرگین، بریرانی و بعدتر پاكباز و حاجیزاده و ... و البته محصصها كه جایگاه خاصی در این میان دارند.
• دوهفته نامه تندیس، شماره 126، 28 خرداد 1387