مرگ بهمن محصص مرا یاد فیلمی درباره او میاندازد که در سال 13۷۵ در جریان مستند دیدنهایم برای مجموعه "سینمای مستند ایران، یک گزارش" آن را در آرشیو تلویزیون دیدم و چهرهای پرشور و غریب از بهمن محصص و کارگردان فیلم، احمد فاروقی قاجار، به نمایش میگذارد. معلوم بود فیلمی است از یک مجموعه مستند درباره نقاشان ایران، چون "چشمی که میشنود" نام مجموعه بود و همان زمان دریافتم که فیلمی دیگر از این مجموعه را هژیر داریوش ساخته و یادم نیست که عنوان فیلم فاروقی قاجار درباره محصص چه بود؟
فیلم حدود ۴۵ دقیقه طول میکشید و از یک سر شب تا صبح فردایش میگذشت و سه فضای مجزا و مستقل داشت. در فضای اول دوربین پشت سر محصص، از راه پلههای خانه او بالا میرفت، وارد خانهاش میشدیم و او با لهجه غلیظ شمالیاش شروع میکرد به تعریف کردن از خودش و بد و بیراه گفتن به این و آن.
بخش دوم فیلم تماماً نمایی ثابت بود از میزی در یک کافه که سه نفر پشت آن و در کنار هم و رو به دوربین نشسته بودند. اگر اشتباه نکنم، بهمن محصص راست کادر نشسته بود، مردی که نشناختمش در سمت چپ و زنی که او را هم نشناختم، در وسط. در تمامی زمان این نما، محصص و مرد به بحثی هنری سرگرم بودند که از همان اوایل هم به جدل انجامید و ادامه داشت و زن، خنثی و نهچندان راغب و گویی از سر وظیفه، مدام سرش را درپی گوش کردن به حرفهای این و آن، به راست و چپ میگرداند.
قسمت سوم فیلم ساعت حدود ۲ و ۳ بعد از نیمه شب بود و با بهمن محصص دوباره در خانهاش بودیم و تازه او قلم به دست گرفته بود و داشت نقاشی میکشید! حالا هیجان و شور و شرش خوابیده بود و آرام بود و سرگرم کار، از دغدغههای هنری و فکریاش برای ما میگفت.
یادم هست که راوی فیلم دو نقش داشت: هم مستقیم با مای تماشاگر از بهمن میگفت و هم با بهمن سئوال و جواب میکرد. معلوم بود متنی است که در زمان تدوین فیلم نوشته و خوانده شده و گوینده زنده در صحنه و حاضر به حضور محصص نبوده است. با این حال کلامی راحت و روان داشت و طناز هم بود و دل به طنازیهای محصص هم میداد و با ناز او کرشمه میفروخت و نهایتاً هم تو درنمییافتی که هست و از زبان چه کسی حرف میزند.
امروز که دوباره با یاد فیلم و صحنههای در یاد ماندهام از آن سر میکنم، برایم روشن است که آن راوی هرکه میتوانست باشد، جز کارگردان فیلم، احمد فاروقی قاجار؛ چرا که او نوه احمد شاه قاجار بود، در فرانسه درس خوانده و زندگی کرده بود و در زمان ساختن این فیلم در فرهنگ و هنر آن زمان کار میکرد و مستند میساخت. از شوریدگیها، شر بازیها و جان به سر کردنهای این و آن او در اداره فرهنگ و هنر و حتی با شخص پهلبد، رئیس آنجا حرف و حدیث زیاد شنیدهایم و یادگار یکه و ماندگار او فیلم مستند "طلوع جدی" است که در آن با ایدهای بکر و برانگیزاننده، در مسیر قایم باشک بازیهای دائم دختر و پسری نوجوان، در بناهای معماری اصفهان سر میکنیم و گذر میکنیم.
در سینمای مستندمان فیلمی اینچنین که دو هنرمند آوانگارد، شوریده و طناز به هم گره بخورند و اثری اینگونه تازه و شورآفرین از میانشان برخیزد، سراغ ندارم.