ويكنت مداردو دى ترالبا يك اصيلزاده ايتاليايى است كه براى خوشآمد عدهاى از دوكهاى منطقهشان، راهى جنگ با تركها مىشود و بر اثر اصابت گلوله توپ زخمى كارى، اما جالب برمىدارد، بهطورى كه سمت چپ بدن او زخمى و سمت راست آن كاملاً سالم مىماند. ويكنت حالا يك چشم، يك گوش، يگ گونه، نيمى از بينى، نيمى از دهان و نيمى از پيشانى خود را دارد. پزشكان از اين پيشامد خوشحالند و به همين خاطر دست به كار نجات او مىشوند. تلاش پزشكان به ثمر مىنشيند و فردا ويكنت با نيمى از بدنش زندگى جديدى را آغاز مىكند. چند وقت او به سرزمينش ترالبا برمىگردد و درحالى كه لباس سياه بلندى به تن دارد و عصايى زير بغل. آزار و اذيت ويكنت به اهالى منطقه باعث مىشود كه همه فكر كنند نيمه شر او بازگشته و نيمه خير او در جنگ از بين رفته است. بعد از چند وقت نيمه ديگر بدن ويكنت نيز بازمىگردد و منشاء كارهاى خير مىشود. ماجرا ادامه دارد تا اينكه هر دو نيمه عاشق دخترى به نام پاملا مىشوند و بر سر تصاحب آن به دوئل مىپردازند. دكتر تريلونى كه در جزيره ترالبا مشغول كارهاى تحقيقاتى است، بالاخره دو نيمه زخمى ويكنت را به هم پيوند مىزند و او را به زندگى عادى بازمىگرداند؛ آنقدر كه او حالا انسانى است كه خير و شر را با هم دارد.
اين شمهاى است از داستان "ويكنت شقهشده" ايتالو كالوينو كه بهمن محصص براى نخستين بار در سال ۱۳۴۸ به فارسى برگردانده است. داستانى كه ارتباطى بينامتنى نيز با نقاشىهاى خود هنرمند دارد. نقاشىهايى كه اغلب از انسانهاى شقهشده در زمينهاى سرد و گرم تشكيل مىشود و از ميان آنها گاه موضوع و موجود ديگرى چون ماهى، پرندههاى غولپيكر و طبيعت بىجان و … سربرمىآورد.
مىگويند تا همین مدتها پیش در تهران زندگى مىكرد. كمتر كسى از او خبر دارد حالا و كمتر كسى مىداند كه او مشغول به چه كارى است امروز. اين بىخبرى مال امروز و ديروز نيست و انگار در سراسر زندگى اين نقاش و مترجم و مجسمهساز ايرانى جريان و سريان داشته است. كسى كه از روزمرگى در هراس و در فرار است و اين را بيش از هر چيزى ـ شايد ـ آثار او به بيننده مىگويد. آثارى پراكنده كه در كتاب يا اين و آن مجموعه دولتى و خصوصى آمده است. محصص جزء اولين هنرمندان ايرانى بوده كه راهى ايتاليا مىشود و از پنج دهه پيش مقيم آنجا بوده است. اين اقامت با تحصيلات در آكادمى هنرهاى زيباى رم آغاز مىشود و با خلق نوعى آثار ادامه مىيابد كه تا اين اواخر هنرمند را به واسطه همان آثار مىشناسيم ما ايرانىها.
محصص در تصوير و تصوّر نقاشان همدوره خود، چهرهاى دوگانه دارد كه از يكسو در خلاقيت درونى او خلاصه مىشود و از سوی دیگر در دورى از دور باطل يا بايسته روابط اجتماعى آن دوره. به همين خاطر هم شايد او را بايد يكى از تكروهاى نقاشى مدرن و معاصر ايران به حساب آورد. كسى كه در همان زمينه متشتت و پراكنده هم حرف خود را زده و راه خود را رفته و كارهايش امكان و اجازه صورتبندى با ديگر نقاشهاى ايرانى را نمىدهد. در سايه همين تكروى و انزوا، اما هميشه و همواره گريزيهايى به شخصيت فردى و هنرى محصص هست كه وقتى با آثار او گره مىخورد، تصوير نصفه و نيمهاى از او به ما مىدهد. براى مثال، جلال آلاحمد در مقدمه تكنگاشت مردمشناختىاش ـ اورازان ـ اشاره به نوعى همكارى با محصص مىكند و مىگويد: "عكسها و نقشهها دستپخت شمس است. طرح نقشهها و اشكال و ظروف محلى را آقاى بهمن محصص كشيدهاند..." يا پروانه اعتمادى در يكى از گفتوگوهايش اشاره به سه ماه شاگردى محصص مىكند كه به پيشنهاد آلاحمد بوده است. او درباره اينكه چه چيزى از محصص ياد گرفته، مىگويد: "هيچ زمينه بهخصوصى نبود، همان چيزهاى معمولى مدلى مىنشست و من پشت سهپايه روى كاغذى طراحى مىكردم. محصص مىآمد و نگاه مىكرد و مىگفت خيلى بد است يا خوب است. من جسارتم را از آلاحمد و سليقهام را از بهمن محصص گرفتم."
محصص واقعى اما همچنان در حذف او از نقاشىها و مجسمههايش قابل ترسيم است. در خطوط منحنى فيگورهاى او و در افقهاى نامألوف تابلوهايش. در چهرههاى مسخ شدهاى از انسان و حيوان و حيوان ـ انسان. بدون ترديد تأكيد اين هنرمند با تمام جلوههاى بصرى و بيرونى آثارش، بر همآيند نيروهاى درونى و ضديت آشكار آنهاست. او اگرچه يك سرى تيپها را با خلوص و خلاصگىشان به تصوير مىكشد، اما تأكيدى تام و تمام بر فرديت انسان ـ فراتر از "ميانگين آرمانى و آمارى" آن ـ دارد. چيزى كه از "من آگاه" انسان درمىآيد و يا در درونه ناخودآگاهى او مىگذارد. نكتهاى كه كارل گوستاو يونگ ـ بزرگترين روانكاو قرن بيستم ـ در مقاله "وضع بغرنج فرد در جامعه نوين" چنين بازگو مىكند: "اما اين همگان و عموم متعارف نيستند كه ويژگى فرد را مشخص مىكنند، بلكه افراد منحصر به فرد تعيينكنندهاند. فرد نه همچون واحدى برگشتپذير، بلكه به صورت چيزى منحصر به فرد و يكتا قابل درك است كه در تحليلى نهايى نه شناخته مىشود و نه مىتواند با چيزى ديگر مقايسه گردد. در عين حال، انسان به عنوان عضوى از يك نوع مىتواند و بايد همچون واحدى آمارى توصيف شود؛ وگرنه هيچ چيز كلــى دربارهاش نمىتوان گفت." (از كتاب ضمير پنهان، نفس نامكشوف، برگردان دكتر ابوالقاسم اسماعيلپور)
محصص هم درست در يك چنين زمينهاى گام برداشته است و منظور او از به تصوير كشيدن درونيات انسان ـ اگر اصلاً چنين منظورى داشته و داشته باشد ـ تحليل و تقليل آن "واحد آمارى" به ويژگىهاى منحصر به فرد بوده است، انگار و شايد. يك چنين نگاهى را به انسان در چند نقاش خاص انگليسى و فرانسوى نيز مىتوان پيدا كرد. كسانى مثل فرانسيس بيكن، لوسين فرويد و بالتوس، كه البته يك ويژگى شخصى واجتماعى خاص آنها را به هم و در جايى به محصص پيوند مىزند. براى سخن گفتن از آن ويژگى، حالا زود است و حيات پنهان و پيداى هنرمند و قواعد دستوپاگير عرفى و اخلاقى چنين اجازهاى را فعلاً نمىدهد. اينجا فقط تا آن حد مىتوان پيش رفت كه ريشه اين نگاه نوعى به انسان و واقعيت آن شايد زاييده يك چنين شكل زندگىاى هم باشد. نگاهى كه ريشههاى آن را به صورت علمى مىتوان در انگارههاى فرويد و يونگ و بهويژه فرويد پيدا كرد. و اين برخلاف آن تعهدى است كه "حتماً" براى آثار محصص مىشمارند. آن تعهد وجودى و اگزيستانسياليستى به انسان كه مخاطرات بنيادى او را هدف مىگيرد و او را در شرايطى تهوعآور توصيف مىكند.
از محصص ردپاهاى ديگرى هم هست كه باز در مجموع رهيافتى به آثار او حساب نمىشود. خاطراتى اغلب شفاهى كه او را تا مرز قاطع يك بستگى و انزوا پيش مىبرد. اين داستان البته درباره ۲۶ سال اخير و سالهاى بعد از انقلاب كاملاً صدق مىكند؛ اينكه نه حضور ملموس و مشخصى از او مىبينيم و نه ردپاى آشكارى كه نيمه شر يا خير او را آشكار كند! جالب اينكه قبل از انقلاب او حتى به كارگردانى تئاتر هم مىپردازد و بعد از انقلاب تنها ترجمه او از نمايشنامه "كلفتها"ى ژان ژنه به روى صحنه مىرود. در سالهاى قبل از انقلاب، طرحى از او براى مجسمه يادبود شهيدان ۳۰ تير در آخرين شماره نشريه "دانشجويان ايران" (۳۰ تير ۱۳۳۲) چاپ مىشود و در سالهاى بعد از انقلاب يكى از كارهايش طرح روى جلد كتابى از احمدرضا احمدى مىشود.
خلاصه در سالهاى بعد از انقلاب حضور او در هنر معاصر ايران، جدا از باورها و برداشتهاى پيشين، به يكسرى اخبار جسته و گريخته محدود مىشود كه عموماً از شركت يكى از آثار او در نمايشگاهى گروهى خبر مىدهند؛ آنهم البته يكى از آثار پيش از انقلاب او كه حالا اغلب مربوط به گنجينه موزهها و كاخ موزهها و مجموعههاى دولتى است. آخرين خبرها درباره او به سه چهار سال پيش بازمىگردد كه گفتند به ايران آمده و بيمارى سختى را به همراه آورده است. آنقدر كه حاضر نيست كه كسى را ببيند و با كسى حرف بزند. آخرين بار فهميدم كه او آپارتمان مفصل خود را در يكى از برجهاى اسكان فروخته و راهى شمال شده و بالاخره از شر آن بيمارى سخت خلاص شده است. با اين حال كسى نمىداند كه او الآن كجاست و چه مىكند. حتى بيشتر آنهايى كه با او تماس مستمر و مداوم داشتهاند.
بهمن محصص، 9 اسفند 1310 در خانوادهای لاهیجی در رشت متولد شد. در چهارده سالگی در کارگاه و نمایشگاه محمدحبیب محمدی، نقاش گیلانی که هنر را در آکادمی هنر مسکو فراگرفته بود، شروع به کار کرد. در زمان اقامت خانوادگی در تهران، محصص چند ماهی در دانشگاه هنر تهران به تحصیل پرداخت.
او از جمله هنرمندانی است که در جریان ملیشدن صنعت نفت ایران در کشور زندگی میکرد. محصص در 1333 به اروپا سفر کرد و در ایتالیا ساکن شد. در آکادمی هنر رم، مدتی نزد فروچیو فراتزی به آموختن هنر مشغول شد. حاصل این دوره از زندگی محصص، چندین نمایشگاه گروهی و انفرادی در داخل و خارج ایتالیا و شرکت در نمایشگاههایی چون بیینال (دوسالانه) ونیز سال ۱۹۵۶ و ۱۹۵۸، بىينال پاريس و بىينال سائوپولو در سال ۱۹۶۲ و شركت در سومين بىينال نقاشى تهران در سال ۱۳۴۱ بود.
در سال 1342، محصص به امید برپا کردن جنبشی نو در هنر کشورش، به ایران بازگشت و در نمایشگاهها، کنفرانسها و برنامههای متعددی، از جمله انستيتو گوته تهران، گالرى نگار، گالرى قندريز، مركز فرهنگى ايران و ايتاليا، گالرى نگار، گالرى سيروس پاريس، گالرى گيو پاريس، نمايشگاه پاييزه گران پاله پاريس، كاخ هنرهاى زيبای بروكسل، نمايشگاه بينالمللى هنر تهران، گالرى تخت جمشيد تهران (به مناسبت هفتمين دوره بازىهاى آسيايى) و انجمن ايران و آمريكا، شرکت کرد.
او برای مردم ایران، آثاری از پیر اندللو، مالاپارت، کالوین و پاوسه را از ایتالیایی و آثاری از اوژن یونسکو و ژان ژنه را از فرانسه ترجمه کرد كه در زمان خود دريچهاى به زبان و فرهنگ ايتاليا به حساب مىآمدند و محصص در شناساندن آنها به مخاطب فارسى سهم بهسزايى داشته است و در مقام قياس هنوز نمىتوان ترجمه ديگرى كه از همان "ويكنت شقهشده" با عنوان "ويكنت دونيم شده" در دهه هفتاد صورت گرفته را با ترجمه او مقايسه كرد.
محصص نمایش "صندلیها" اثر یونسکو را به روی صحنه برد و در سال 1967 نیز نمایشی دیگر را به اجرا درآورد؛ اما در سال 1969 (1348) درحالی که ادامه فعالیت در ایران را غیرممکن یافت، به رم بازگشت و در همانجا به ادامه زندگی و کار پرداخت. آثار پرارزش او بیش از همه در ایتالیا، آمریکا و ایران نگهداری میشود.
بعد از انقلاب، يكى از مجسمههايى كه سرنوشت نامعلومى پيدا كرد، مجسمه "نىلبک زن" محصص بود كه مقابل ورودى تئاتر شهر نصب شده بود. مجسمه که بیش از ۴ متر طول دارد، از سالها پیش به کارگاه دکور تئاتر شهر منتقل شده و قرار بود پس از مرمت، دوباره در فضای این مجموعه قرار گیرد، اما گویا بعد از شروع مراحل بازسازیهای مجموعه تئاتر شهر، به فضای زیر سن تالار اصلی منتقل شده بود و اخیراً برای مرمت و نصب به موزه هنرهای معاصر تهران منتقل شد. کندهکاریهایی که روی پای مجسمه وجود دارد، نشان میدهد این اثر در سال ۱۹۷۳ در رم توسط بهمن محصص ساخته شده است. در حال حاضر، هر دو دست مجسمه قطع شده و اثری از نی بلندی که مهمترین ویژگی این مجسمه بهشمار میرفته، نیست.
با اينهمه و با اينهمه سكوت نقاش و سكوت درباره و در برابر او، محصص كسى نيست كه بتوان او را از نقاشى مدرن و معاصر ايران حذف كرد و ناديده گرفت. پختگى و اصالت آثار و فرمها و فضاها و رنگهاى اين هنرمند از آغاز آنچنان بالا بوده كه مىتوان به تمام ذهن و زندگى و كارهاى نكرده و نديده او تعميم داد. در نقاشیهایش از موجودات اساطیری و انسان ـ حیوانها (مینوتورها) با اندام پوسیده و فاسدشده و منجمد، با عضلاتی که در بخشی از بدن ستبر و در بخشیهایی دیگر باریک شدهاند، استفاده کرده است و گاه عناصر تصویریاش، بهويژه انسانهايش به حجمی سیبزمینی مانند بدل میشوند که آنها را بیانی از اعتراض تلخ و استعارههای طنزآمیز دانستهاند.
محصص در آثارش جایی برای تزئین و مزاح نمیگذارد و جهانی سخت تاریک، نومیدانه، انباشته از "زنده ـ مردهها" که پلیدی و پلشتی بر آنها سایه انداخته است را به نمایش میگذارد. سعی او در تجسم انسان آسیبدیده، تغییر شکل داده، سوخته و گندیدهای است که در انتظار آخرالزمان نشسته و در این راه به زبان عام و جهانی دست یافته است، بیآنکه بخواهد اثرش را عامهپسند و عامهفهم کند.
در مجموع، آثار محصص جهان تلخ هشدار دهندهای را نشان میدهند که بازتابی از شخصیت متضاد خود هنرمند نیز هست، شخصیتی که جمع اضداد است؛ مجموعهای از نبوغ و طمع، حسابگری و بیپروایی.
بهمن محصص نقاش و مجسمهساز، گاهی هم شعر میگوید؛ مثل هایکوهای ژاپنی:
به ما گفتند و تکرار کردند
که خاکیم و غباریم
یادشان رفت بگویند
که غبار ستارهایم.
منابع
1- روزنامه ایران، شماره 2899، 11 شهریور 1383
2- جنبش نوگرايي در نقاشي معاصر ايران، رسول معركنژاد، سایت اثر
3- Trec University pub.| Bahman Mohassess Paintings and Sculptures، ترجمه کارن رشاد، سایت کلاه استودیو